eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشان شد که ماه بعد در «اثریا» ی حلب به رسید.😭😭 🍃🌷🍃 در ، گرفت و گفت نمی تواند به بیاید، قرار شد ما برای دیدن ایشان به برویم که قبل از رفتن ما به رسید و ما در با ایشان کردیم.😭😭 🍃🌷🍃 برای که می خواست به شود،  خواهرشون ازشون خواست که از رفتن منصرف شود، گفتند: «الان باید به کمک سوری ها برویم. بچه هایشان در خطر هستند. اهل بیت🌷  و بچه های سوری در خطر هستند و من نمی توانم آرام در خانه ام بنشینم.» 🍃🌷🍃 تعریف می کنند که در «اثریا» قسمتی بوده که دشمن نباید آن را تصرف می کرد. سلیمانی به همراه به آنجا می رود که بعدا از آنها، انصاری که بعد از سلیمانی به رسید، را به رساند. 🍃🌷🍃 با داعشی ها پیش می آید و سلیمانی به# شهادت می رسد.😭 ابتدا به و دیگری به می کند. 😭😭 🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ👆👆 همون یک جمله ایشان هست درحضور  آقا،  حتما این کلیپ کوتاه رو مشاهده بفرمایید. 🍃🌷🍃 همین یک جمله ایشان  باعث ایجاد و تبلیغاتی بسیاری با عنوان «به آقا بگویید حرف رفتن نزند» شد. 🍃🌷🍃 سوخته و شاخصه بارزش بود.... و و انقلابی واقعی بود.از گفتن و کردن و پای ثابت جمعه ها بود. 🍃🌷🍃
💠 آیه ای معادل یک _چهارم قران⁉️ 🔴شخصی به حضرت محمد (ص) گفت :- برای ازدواج ندارم. حضرت فرمود : مگر  الکرسی را نمی دانی ؟ گفت : بله. , فرمود : چهارم قرآن را داری پس ازدواج کن. 💎 الکرسی با چهارم قرآن برابری میکند و خواندن یک چهارم قرآن موجب غنی شدن مادی و معنوی میگردد✨ 📚الدرالمنثور ج1 ص 325 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک عدوهم
💠 آیه ای معادل یک _چهارم قران⁉️ 🔴شخصی به حضرت محمد (ص) گفت :- برای ازدواج ندارم. حضرت فرمود : مگر  الکرسی را نمی دانی ؟ گفت : بله. , فرمود : چهارم قرآن را داری پس ازدواج کن. 💎 الکرسی با چهارم قرآن برابری میکند و خواندن یک چهارم قرآن موجب غنی شدن مادی و معنوی میگردد✨ 📚الدرالمنثور ج1 ص 325 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک عدوهم
از در مختلف می‌کرد اما به طور رسمی از ۱۵# سال پیش به روی آورد و دلیلش هم زیاد و و و بود که خیلی دلشان می‌خواست ایشان مداح شود. 🍃🌷🍃 یکی از که بود در پیکر گمنام در حدود سال پیش سرود، شعر «واویلا از شهدا شدیم جدا» که بیشتر این را با آهنگ محزون عاشورای حاج محمود کریمی شنیده‌اند. 🍃🌷🍃 ایشان جان‌سوز استاد حاج‌ منصور ارضی، استاد میرزامحمدی را خیلی دوست داشت ، و حاج‌میثم مطیعی و حاج‌ محمود کریمی را می‌پسندید و بارز (ع)🌷 را در وجود حاج‌ مهدی سلحشور دیده‌ بود.
حق رای = انتخاب اصلح🌱 امروز به بركت انقلاب، این مردم هستند كه مسئولان اجرایی مورد نظر خود را انتخاب می‌كنند☝️🗳 همه دنیا اعتراف دارند كه در هیچ جای دیگری انتخابات به این شكل، آزاد برگزار نمی‌شود. ✅ پس ما باید قدر این موقعیت را بدانیم و توجه داشته باشیم كه چه ملاك‌ها و معیارهایی را برای انتخاب كاندیدای مورد نظر خود در نظر بگیریم : 💢حال سوال اینجاست : معیار انتخاب اصلح چیست⁉️ . .
•حق رای = انتخاب اصلح🌱 امروز به بركت انقلاب، این مردم هستند كه مسئولان اجرایی مورد نظر خود را انتخاب می‌كنند☝️🗳 همه دنیا اعتراف دارند كه در هیچ جای دیگری انتخابات به این شكل، آزاد برگزار نمی‌شود. ✅ پس ما باید قدر این موقعیت را بدانیم و توجه داشته باشیم كه چه ملاك‌ها و معیارهایی را برای انتخاب كاندیدای مورد نظر خود در نظر بگیریم : 💢حال سوال اینجاست : معیار انتخاب اصلح چیست⁉️ . .
👈دوستان دقت در انتخاب نماینده بسیار مهم است هرچند شرکت در انتخابات بسیار مهمتره چون وجود نماینده بد بهتر از اینه که اصلا نماینده ای نباشه توجه کنین به طور مثال شما تصور کنین شهری پلیس ضعیف داره وشهری اصلا نداره کدوم بهتره؟؟؟ مطمئنا اونی که اصلا نداره وضعش بحرانی تره پس بنابراین در مرحله اول حتما در انتخابات شرکت کنیم ودر مرحله دوم بین خوبان خوبتر رو انتخاب کنیم یا بین بد وبدتر، بد رو حداقل انتخاب کنیم 👈دوستان گرامی توجه داشته باشید موقع رای دادن به برخی مسایل حتما دقت نمایید مثلا باید جایگاه نمایندگی مجلس را کسب کند که اساسا بداند مجلس چیست؛ قاعدتا از نماینده ای که برای گرفتن با موگرینی لَه لَه میزند نمیشود انتظار داشت را بخواند بعد رای دهد،از نماینده ای که حتی  F.A.T.F را درست تلفظ کند نمیشود انتظار داشت که بداند با دادن دکمه موافق رای گیری میتواند چه خسارتی به اقتصادی کشور بزند،از نماینده ای که درخواست وزیر میدهد بعد به خاطر شام باج مانند وزیر درخواستش را پس می گیرد نمی توان انتظار داشت در ها و نا بسامانی ها و بی تدبیری های دولت، درخواست توضیح نماید.!!! ۱۰
روایت یکی از دوستان شهید : شهید « محسن حاجی بابا » در فرمانده بود و در گمنامی کشید و در گمنامی دل از دنیای وانفسا کند ؛ همانطور که از ی تک رقمی رشته ی گذر کرد و دل به لباس پاسداری دوخت.😔 نامش با مطلع الفجر و بازی دراز ، آذین شده بود. بلندای غیرتش از او نامی ساخت که هنوز فصل مشترک خاطره‌ بازی‌ های همرزمانش است. « حاجی بابا » ی سپاه غرب با همان اندام کوچک و ظریف ، قله های دست نیافتنی بود. او از جنس فاتحان است که جور تاریخ بر نامش سایه افکنده تا نسل های بعد از جنگ ، چیزی از او در گوشه ی ذهنشان به یادگار نداشته باشند.😭 اِرباً اِرباً شده بود.😭 شبیه به پیکر قطعه قطعه شده ی حضرت علی اکبر (ع) بود. تکه از بدنش در روستای « عظیمیه » در غرب به یادگار ماند و تکه ای دیگر میهمان قطعه ی ٢۶ بهشت زهرا (س) شد.😔 در شناسایی ، ی تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همانا تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند.😔
👈دوستان گرامی توجه فرمایید که شرکت در انتخابات جزو شرعی است و همه مراجع تقلید و مقام معظم رهبری برای شرکت در انتخابات فتوا داده‌اند 👈ما اگر در انتخابات شرکت نکنیم رای خود را از دست می‌دهیم. با مشارکت و حضور خود به نوعی در آینده کشور شرکت کرده‌ایم و برای آینده می‌توانیم داشته باشیم. 👈دوستان دقت فرمایید که اگر کاندیدای مورد نظر ما رای بیاورد الحمدالله. ولی اگر رای نیاورد باید تابع جمع باشیم که خیر مردم در همان است. رسانه‌ها و جهت دهی آن‌ها می تواند به مردم کمک کند که مردم افراد را انتخاب کنند. 👈 دوستان ما در شرکت می‌کنیم چون یک عمل و سیاسی است 👈حضور در انتخابات یک امر است و سبب رشد و تشیع می‌شود و با حضور در انتخابات گام عبادی برمی‌داریم که خود موجب و قهر دشمنان است. ۲
در ایجاد و دوره برگزاری نمایشگاه شلمچه بسیار داشت و این از به و بود. 🍃🌷🍃 ما خانواده ای داشتیم و بسیاری از مسائل در خانواده حل شده بود حتی بخشی از زندگیش را در علمیه گذراند و هم داشت و در نهایت را انتخاب کرد. 🍃🌷🍃 رهروان خوزستان را با فاطمی اطهر راه اندازی کردند. و طبع بود و پیگیر دوستان ، مدام تماس می گرفت و جویای احوال رفقا می شد. 🍃🌷🍃 در اغلب اهواز حضور پیدا می‌کرد و بالغ بر 80# درصد اهواز را سرمی زد حتی اگر شده مرتبه به همین دلیل خیلی ها او را می شناختند. 🍃🌷🍃 در مورد# مسائل کاریش صحبت نمی کرد و شاید هیچ کس اطلاع نداشت چیه ، و هم و مسیری را انتخاب کرد که در بود و الحمدلله به خیر شد.😭 🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، شده بود و حتی هفته در (عج)♡بستری بود. لباس زیاد می‌پوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭 🍃🌷🍃 باری که گفت می‌خواهد به برود ۳ طول کشید تا برگردد. بار گفت، برای ۸۰۰ به یزد می‌برد که بعدا متوجه شدم با همان شد.😭 🍃🌷🍃 من ماهه باردار بودم که گاهی در خانه حرف را می‌زد. می‌گفت: شاید برای به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد. 🍃🌷🍃 هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم ! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به زینب (س)🌷سپردم.😭 🍃🌷🍃 به رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭 🍃🌷🍃 مردم گاهی می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان. 🍃🌷🍃
دفاع مقدس درروز سعید فطر، در استان قزوین حسین وهابی 🍃🌷🍃 درتاریخ   ۱۳۴۸/۶/۱۵#   در شهر قزوین در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. 🍃🌷🍃 پدرش محمد، بنا و معمار بود و مادرش  خانه دار . تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان وظیفه در داشت. 🍃🌷🍃 ایشان از آنجایی که فراوانی به و در کنار را داشت به بهانه‌ی سربازی، سال ، برای #دوره‌ی آموزشی و به عنوان وظیفه، کردستان شد. 🍃🌷🍃
شوشتری با صحرایی، می­‌برد و سه روز در آنجا می­‌شدند و را درمان می‌­کردند؛ ما بعد از شون به پیرمردی برخوردیم که می­‌گفت: من به خاطر نداشتن خرج عمل، رو به موت بودم، اگر شوشتری مرا عمل نمی‌­کرد الان مرده بودم. 🍃🌷🍃 مادر یک پسر بچه با گریه می گفت: من خرج عمل بچه­‌ام را نداشتم، و با ­‌های صحرایی که ایجاد شد، توانستم فرزندم را عمل کنم. 🍃🌷🍃 انجام می‌­داد، مثلاً رفته بود زاهدان، در آن­جا ­‌های زندانی در یک اتاق با سه و یا چهار بچه در بدی در حال زندگی بودند، در را باز می‌­کند. و می­‌بیند، فقط یک دبه آب توی یخچال است و در کنار یخچال می­‌نشیند و زار گریه می­‌کند و می­‌گوید: ما اینجا باشیم و اینها با این شرایط زندگی کنند. 🍃🌷🍃 لحظه پول از خود می­‌کند تا آن­ها را کند و به ­ های دستور دادند تا فردا به ساکنان آن­جا و سامان داده شود. 🍃🌷🍃
تمام ­ هایی که بودند رو وارد ­‌ کرد و به آن­ها داد، برای آن­ها کرد و ­تر از این­ها را به همین ­ها سپرد و گفت: هرکس از و خودش کند و اینگونه خیلی رفت. 🍃🌷🍃 سرانجام نور علی شوشتری  زمانی که در در و بلوچستان بود، شنبه 26# در اقدامی به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار شهر نیشابور. 🍃🌷🍃
مجید بودند. قرار بود هفت سال دیگر  از و پرورش بازنشسته بشوند همسرم کلاً به دینی و خاصی داشتند.😭 🍃🌷🍃 جمکران و معصومه(س)🌷 بود، در هم می‌کرد. همچنین بود و حوزوی را دنبال می‌کرد، صالحین شده بود و را می‌داد. 🍃🌷🍃 شون باعث شده بود که با ایشان خیلی باشند. بیشتر بودند تا و . بود و زیادی برایشان می‌گذاشت. بچه‌ها هم بودند.😭😭 🍃🌷🍃 را که بود دیگری داشت. به خاطر و خاصش، زیادی به نشان می‌داد. اما از نظر سعی می‌کرد به هر تایشان . 🍃🌷🍃 همیشه به من می‌گفت دعا کن به مرگ طبیعی از دنیا نروی. برای من هم طلب کن تا در آن دنیا کنار هم باشیم. به جرئت می‌توانم بگویم که لحظه از سرش نیفتاد.😭 🍃🌷🍃
ایشان در شرايط نيز فضيلت شب را از دست نمی داد، تفاوتی و توجهی به مسائل و # شهدا را از بزرگ می دانست و در کنار نظامی در از نيز غافل نبود‌. 🍃🌷🍃 در 6 1362# در مرحله والفجر 4 در بازپس گيري قندی در منطقه عراق به همراه ابوالفضل العباس (ع)🌷 وارد شدند. 🍃🌷🍃 اين در نبرد شبانه به# اهداف مورد نظر دست يافت و نيروها در مقر نيروهای عراقي مستقر شدند . اما ارتش عراق گردان ابوالفضل العباس (ع)🌷 به ایشان را از #3 جهت به درآورد.😔 🍃🌷🍃 و تعداد از تحت امر ایشان با ناچيز در برابر پاتک اول عراقی ها شبانه روز کردند. 🍃🌷🍃 در شب روز نيروهاي عراقي با اجراي پاتک سنگين ، نيروهاي ابوالفضل العباس (ع)🌷 را با شرايط بسيار روبرو کردند با شدت گرفتن دشمن بر اثر ترکش راست ایشان شد. 🍃🌷🍃
بعد از ماه و اندی که از می‌گذشت، یک روز برادر شوهرم به پدرم زنگ زد و خبر را به پدرم داد، ولی پدر به ما چیزی نگفت. بعد از ظهر آن روز خیلی نگران بودم و مدام ذکر می‌گفتم. 😭😭 🍃🌷🍃 فقط به ما گفت مجروح شده😭 حالم خیلی بد شد. ولی با این حال را شکر کردم که همسرم زنده است. دوباره گوشی پدرم زنگ خورد که دیدم درباره صحبت می‌کنند. 🍃🌷🍃 آنجا بود که فهمیدم به که بود، رسیده. که به رسیده، اما ت واقعا برایم خیلی .😭😭 🍃🌷🍃
روایت یکی از دوستان شهید : شهید « محسن حاجی بابا » در فرمانده بود و در گمنامی کشید و در گمنامی دل از دنیای وانفسا کند ؛ همانطور که از ی تک رقمی رشته ی گذر کرد و دل به لباس پاسداری دوخت.😔 نامش با مطلع الفجر و بازی دراز ، آذین شده بود. بلندای غیرتش از او نامی ساخت که هنوز فصل مشترک خاطره‌ بازی‌ های همرزمانش است. « حاجی بابا » ی سپاه غرب با همان اندام کوچک و ظریف ، قله های دست نیافتنی بود. او از جنس فاتحان است که جور تاریخ بر نامش سایه افکنده تا نسل های بعد از جنگ ، چیزی از او در گوشه ی ذهنشان به یادگار نداشته باشند.😭 اِرباً اِرباً شده بود.😭 شبیه به پیکر قطعه قطعه شده ی حضرت علی اکبر (ع) بود. تکه از بدنش در روستای « عظیمیه » در غرب به یادگار ماند و تکه ای دیگر میهمان قطعه ی ٢۶ بهشت زهرا (س) شد.😔 در شناسایی ، ی تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همانا تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند.😔
ازم طلبیدند، دلم لرزید،اشک توی چشمام حلقه زد😭، ولی ثانیه هم به فکر نمیکردم.😭 طلبید ولی من نتونستم بطلبم.😭 🍃🌷🍃 دلم راضی نمیشد حتی یک در صد به نبود فکر کنم، بغلم کرد منو بوسید یه خنده مهربون کرد 😭و بهم اطمینان داد تا دنیا دنیاس حواسش به من هست و رفت ...😭😭 🍃🌷🍃 برادر بزرگترم آقا مجتبی خبر سعیدم رو بهم دادن روز 8 ساعت 8# صبح بود و من خونه یکی از اقوام بودم.😭 🍃🌷🍃 با ناباوری داشتم حرفای داداش مجتبی رو می شنیدم ولی اصلا حرف هایش برام قابل درک نبود؛ میگفت شده ولی من اصلا متوجه نبودم. ؟؟؟؟ من؟؟؟😭😭 🍃🌷🍃 چیزی که به خطور کرد این بود که من تا وقتی توی این هستم رو نخواهم دید به شدت به بابام وابسته بودم بیشتر از خواهر و برادرم بودم.😭😭 🍃🌷🍃 ماه ۹۴# رفت و ۲۸# روز بعد در# ششم در به رسید. ۹ هم آمد.😭😭 🍃🌷🍃
ایشان شد که ماه بعد در «اثریا» ی حلب به رسید.😭😭 🍃🌷🍃 در ، گرفت و گفت نمی تواند به بیاید، قرار شد ما برای دیدن ایشان به برویم که قبل از رفتن ما به رسید و ما در با ایشان کردیم.😭😭 🍃🌷🍃 برای که می خواست به شود،  خواهرشون ازشون خواست که از رفتن منصرف شود، گفتند: «الان باید به کمک سوری ها برویم. بچه هایشان در خطر هستند. اهل بیت🌷  و بچه های سوری در خطر هستند و من نمی توانم آرام در خانه ام بنشینم.» 🍃🌷🍃 تعریف می کنند که در «اثریا» قسمتی بوده که دشمن نباید آن را تصرف می کرد. سلیمانی به همراه به آنجا می رود که بعدا از آنها، انصاری که بعد از سلیمانی به رسید، را به رساند. 🍃🌷🍃 با داعشی ها پیش می آید و سلیمانی به# شهادت می رسد.😭 ابتدا به و دیگری به می کند. 😭😭 🍃🌷🍃
به روایت از برادر : والفجر۸ بود که بر اثر شيميايي دشمن تعدادي از زير آوار ماندند اما بدون توجه به گازهاي شيميايي سريع به طرف بچه‌ها رفت. 🍃⚘🍃 من هم به دنبالش رفتم به سختي بسيجي‌ها را بيرون آورديم و به همین دلیل وقتي از محوطه خارج شديم حالت تهوع و سرگيجه شديدی به ما دست داد. 🍃⚘🍃 و چون صورت سوخته بود برای همین ما را به بيمارستان بوعلي تهران فرستادند. از چشم بيشتر از ديگر بدنش بود اما باز .😭 🍃⚘🍃 و در حاليکه نگرانش بودم و به او در برابر الهي مي‌خوردم با مشاهده ناراحتي من مرا به دعوت می کرد و می گفت: «اينها الهي هستند، از اين کنيد.😔 🍃⚘🍃 پزشک معالج براش ماه استراحت تجويز کرد ولي که توان ماندن در شهر را نداشت ماه بعد عازم شد. 🍃⚘🍃 به تمام اعضاي خانواده گفته بود که در رزمندگان را مي‌زنم و آنها که اين مطلب را باور کرده بودند از اينهمه او براي بازگشت و انجام اين کار مي‌کردند. 🍃⚘🍃
انتخابات(مدافع وطن) ،علیرضا باغبان زاده 🍃🌷🍃 درسال ۱۳۶۷# در شهر دزفول در خانواده ای مذهبی متولد شد. ۲۹ ۱۴۰۰# ایشان به رسید. 🍃🌷🍃 متاهل بود و دو فرزند به یادگار دارد. ۲ پسر 7 و 1 ساله به نامهای بنیامین و میکائیل. 🍃🌷🍃 ایشان از راهور استان خوزستان بود که آرا را بر عهده داشت. 🍃🌷🍃 1400# که تمام شد، صندوق آرا به عهده اش بود، و در حین همین به مرکز بر اثر هوایی و بالگرد به رسید. 🍃🌷🍃 ظهر روز شنبه بود که بالگرد آنها حامل اخذ مناطق سخت گذر احمد فداله دزفول همراه نیروی پروازی، نیروی انتظامی و نفر از عوامل اجرایی بود که در مسیر برگشت به دزفول دچار شد و کرد. 🍃🌷🍃
به گفته این ، و و اینکه همیشه را دارند و تبدیل به و بیت(ع)🌷 در مراسم‌ باعث می‌شود کمتر به فکر کند. 🍃🌷🍃 رحیمی، قربانعلی ترک‌فرخانی در ابتدای سخنان خود در رابطه با با لبخندی بر لب و از صمیم قلب، گفت: پسرم، کسی که همواره در دوران زندگی خود و را داشته و از هیچ ک به آنان خودداری نکرده، بود.  که همواره با و بر لب می‌آورم. 🍃🌷🍃 فرزند ترک‌فرخانی و رحیمی است که با توجه به حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به خاک ایران اسلامی همانند دیگر ، حضور در را برای از و اش بر خود دانست و با وارد میدان حق علیه باطل شد. 🍃🌷🍃 به گفته ، که در زمان فقط ۱۶ بود با و  برای به از طرف با حضور در احوال را در شناسنامه سال کرد. 🍃🌷🍃
یکی دو ساعت بعد حاج‌ آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمی‌دانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار می‌خوردم.😔 به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ : می گفتند حرم برای پول می روند. 😔 هیچ احتیاجی به پول نداشت. نو برایش خریده بودم. طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و ی نامزدی‌ اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔 پسرم جواد یک سال و نیم پیش از در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار می‌کرد. شده بود و حقوق می‌گرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔 وقتی را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و گفتم : من راضی‌ ام ، برو ....😔🍃⚘🍃 فوق‌ العاده و حیا بود. ابداً ذره‌ ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق می‌گفت : در حالی‌ که تیرها مثل از روی سرش رد می‌شدند در حال جمع‌آوری بود تا راه را باز کنه.