eitaa logo
قلمدار
211 دنبال‌کننده
143 عکس
3 ویدیو
2 فایل
رسانه‌‌ی تخصصی قلم
مشاهده در ایتا
دانلود
معلم سعدی شیرازی معلم کُتّابی دیدم در دیار مغرب؛ ترشروی تلخ‌گفتار بدخوی مردم‌آزار گداطبع ناپرهیزگار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی. جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار؛ نه زهره‌ی خنده و نه یارای گفتار. گه عارض سیمین یکی را طپنچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی. القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند: پارسای سلیم، نیک‌مرد حلیم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی. کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند به اعتماد حلم او ترک علم دادند. اغلب اوقات به بازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی. استاد معلم چو بود بى‌آزار خرسک بازند کودکان در بازار بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم. معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بودند و به جای خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که ابلیس را معلم ملائکه، دیگر چرا کردند؟ پیرمردی ظریف جهاندیده گفت: پادشاهی پسر به مکتب داد لوح سیمینش بر کنار نهاد بر سر لوح او نبشته به زر جور استاد به ز مهر پدر (حکایت چهارم باب هفتم گلستان) 🌱 @ghalamdar
مکتب صادق غلامعلی آسترکی (معاصر) کلام و علم صادق می‌کشد سوی خدا ما را و عاقل می‌کند با جمله‌ای، مجنون و شیدا را حدیث و علم و دانش احترامی خاص می‌یابند چو جعفر می‌نهد بر شانه‌های کوه علم، پا را به منبر می‌رود نور و حدیث عشق می‌گوید و روشن می‌کند با خطبه‌ای دنیا و عقبا را نشسته در کلاست مالک و صفوان و جابرها که از علم تو مملو می‌کنند آن‌گاه دنیا را تو هر شب روضه می‌خوانی برای خون ثارالله و مویه می‌کنی در ناله‌هایت رنج زهرا را ره اسلام ناب از مکتب و علم شما باز است که کامل کرده‌ای با هدیه‌ی جان، مذهب ما را 🌱 @ghalamdar
حکایت بیداری سعدی شیرازی (قرن هفتم) ویرایش و تنظیم: قلمدار 🌱 فرو رفت جم را یکی نازنین کفن کرد چون کرمش، ابریشمین به دخمه برآمد پس از چند روز که بر وی بگرید به زاری و سوز چو پوسیده دیدش حریرین کفن به فکرت چنین گفت با خویشتن من از کرم برکنده بودم به زور بکندند از او باز کرمان گور در این باغ سروی نیامد بلند که باد اجل بیخش از بن نکند قضا نقش یوسف‌جمالی نکرد که ماهی گورش چو یونس نخورد دو بیتم جگر کرد روزی کباب که می‌گفت گوینده‌ای با رباب: دریغا! که بی ما بسی روزگار بروید گل و بشکفد نوبهار بسی تیر و دی‌ماه و اردیبهشت برآید که ما خاک باشیم و خشت (بوستان، باب نهم، بخش هفتم) 🌱 @ghalamdar
چراغ بیوه‌زن و شهر سوخته شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی (قرن هفتم) ویرایش و تنظیم قلمدار 🌱 شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان که خاطرنگهدار درویش باش نه در بند آسایش خویش باش نیاساید اندر دیار تو کس چو آسایش خویش جویی و بس نیاید به نزدیک دانا پسند شبان خفته و گرگ در گوسفند برو پاس درویش محتاج دار که شاه از رعیت بود تاجدار رعیت چو بیخند و سلطان، درخت درخت، ای پسر! باشد از بیخ سخت مکن تا توانی دل خلق ریش وگر می‌کنی، می‌کنی بیخ خویش مراعات دهقان کن از بهر خویش که مزدور خوشدل کند کار بیش مروت نباشد بدی با کسی کز او نیکویی دیده باشی بسی شنیدم که خسرو به شیرویه گفت در آن دم که چشمش ز دیدن بخفت برآن باش تا هرچه نیت کنی نظر در صلاح رعیت کنی الا! تا نپیچی سر از عدل و رای که مردم ز دستت نپیچند پای چراغی که بیوه‌زنی برفروخت بسی دیده باشی که شهری بسوخت از آن بهره‌ورتر در آفاق نیست که در ملک‌رانی به‌انصاف زیست خدا ترس را بر رعیت گمار که معمار ملک است پرهیزگار بد اندیش توست آن و خونخوار خلق که نفع تو جوید در آزار خلق ریاست به دست کسانی خطاست که از دستشان دست‌ها بر خداست مکافات موذی به مالش مکن که بیخش برآورد باید ز بن مکن صبر بر عامل ظلم‌دوست چه از فربهی بایدش کند پوست سر گرگ باید هم اول برید نه چون گوسفندان مردم درید دو همجنس دیرینه را هم‌قلم نباید فرستاد یک جا به‌هم چه دانی که هم‌دست گردند و یار یکی دزد باشد، یکی پرده‌دار چو نرمی کنی خصم گردد دلیر وگر خشم گیری شوند از تو سیر درشتی و نرمی به‌هم در به است چو رگ‌زن که جراح و مرهم‌نه است جوانمرد و خوش‌خوی و بخشنده باش چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش نیامد کس اندر جهان کو بماند مگر آن کز او نام نیکو بماند نمرد آن که ماند پس از وی به‌جای پل و خانی و خان و مهمان‌سرای هر آن کو نماند از پسش یادگار درخت وجودش نیاورد بار وگر رفت و آثار خیرش نماند نشاید پس مرگش الحمد خواند چو خواهی که نامت بود جاودان مکن نام نیک بزرگان نهان یکی نام نیکو ببرد از جهان یکی رسم بد ماند از او جاودان (بوستان، سرآغاز باب اول) 🌱 @ghalamdar
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به معنای واقعی کلمه هیچ چیزی جای کتاب را نمی‌گیرد. فرموده‌ها و رهنمودهای رهبر عالم و فرزانه انقلاب در نمایشگاه بین‌المللی کتاب ۱۴۰۳ سؤال ویژه کانال گعده نویسندگان: اگر چیزی جای کتاب را نمی‌گیرد، جای نویسنده را چه کسی می‌گیرد؟ 🌱 @qhadeh
| در حال به روزرسانی ✍️ پویش نوشتن 👇 جواد محدثی | احمد عابدی | ابوالقاسم علیدوست | سیدمحمدمهدی میرباقری | نجف لکزایی | داود مهدوی‌زادگان | احمدحسین شریفی | حبیب الله بابایی | سیدسجاد ایزدهی | حسین سوزنچی | علی محمدی | میراحمدرضا حاجتی | محمدرضا فلاح شیروانی | محمدرضا باقرزاده | محسن الویری | شریف لک‌زایی | مجتبی رستمی‌کیا | علیرضا پناهیان | سیدمهدی موسوی | مهدی سلطانی | محمدصدرا مازنی | سیدیاسر تقوی | مهدی مسائلی | سلمان رئوفی | علی مهدیان | احمد اولیایی | مرتضی رجائی | حمید احتشام | محمدحسین پیشاهنگ | احمد جهان بزرگی | محمد شیروانی | روح الله سلیمانی | تقی متقی | سیدعبدالله هاشمی | علی مؤیدی | محمدحسن مولا | سعید احمدی | مهدی قنبریان دهکردی | سید محمدحسین راجی | مهران شفیعی | محمد جعفری | محمدباقر خراسانی | فرهاد فتحی | محمدرضا حدادپور جهرمی | یحیی جهانگیری | علیرضا داودی | سیدکاظم روح‌بخش | قدیر اسفندیار | محمدرضا آتشین صدف | هادی حمیدی | مجتبی عادل‌پور | محمدجواد محمودی | امیر خندان | علی بهاری | علی ابراهیم‌پور | علی کردانی | سیدمحمد هاشمی | مجید پاک‌نیت | بهروز دلاور | محمد مختاری | بابک شکورزاده | هادی سمتی | محمدرضا سلیمانی | سیدمیلاد حسینی | محسن عبدالله زاده | محمدجواد سلیمانی | سیدهادی حسینی اصل | دانیال بصیر | سیدمحمدباقر میرصانع | رسول لطفی | مجتبی میرزایی | مصطفی گودرزی | هاشم جنگجو | علی عسگری | محمدمهدی حکیمیان | مرتضی بذرافشان | علی تقوی دهکلانی | محمدعلی نبی‌نژاد | سجاد قربانی | حمیدرضا مظاهری سیف | داود مؤذنیان | مرتضی قره‌باغی | عبدالصالح شمس‌الهی | مصطفی راهی | حسین انجدانی | حمیدرضا غریب‌رضا | میلاد حسن‌زاده | محمدحسین افشار | مصطفی ایزدی | امین دهقانی | سید محمدحسین دعائی | حمیدرضا باقری |امیرحسین محمودی | محمدمهدی ابراهیم‌پور | محمد منتج | سیدعلیرضا موسوی | محمدعلی بابایی | محمدرضا بابایی | سعید کرمی | مجید ابطحی | قاسم روزبهانی | محمدجواد رحمانی | علی اسفندیار | مهدی ایوبی | میثم قاسمی | مجید دهقان |جواد حاجی‌اکبری | متین فراوانی | حسن بابایی | قدرت الله غلمانی | علیرضا ژوبین | محمد دهقانی شورکی | حجت میرزاده | ابراهیم اسماعیلی | علی رئیسی | مهدی زندی | حامد صائب‌نژاد | حامد خواجه | سیدحسین علوی | احسان قربانی | حمید خالدیان | محمدمهدی دستورانی | مهدی الوندی | محمدعلی هراتی | محمد محققی‌نژاد | علی آزاد | محسن بختیاری | جواد رستمی | محمد قطرانی | عبدالمجید خرقانی | میرزا محمدرضا صفائی تخته فولادی | محمدباقر حسن زاده | جواد حاجی اکبری | موسی آقایاری | حسین مرتضی‌نیا | محمدمعصوم احمدی | محمدمهدی مقدسی | مهدی شبان | محمدمهدی حسین زاده | سیدمحمدمهدی شفیعی | علی احمدی مهر | عبدالرضا نظری | حسن بابانژاد | عماد پیوندی | محمدرضا پیوندی | محمدجواد جنگی | سیدحسن علوی | علی فاطمی پور | رضا خیابانی | علیرضا سیاحت | محمدمهدی طباخیان | محمدحسن وکیلی | حمیدرضا ترابی گیلانی | امین اسدپور | رسول چگینی | علی فراهانی | امید محمدی سروش | محمدجواد یعقوبی | مجید بیک زاده | 🔁 صفحات تعاملی👇 1. افکار بانوان حوزوی 2. شاعران حوزوی 3 یادداشت‌خوانی 4. دوستان کتاب 5. بهتر بنویسیم 6. رسانه‌ی نخبگان 7. زبان مادری 8. هم‌نویسان 9. ویراستی‌ها 10. هم‌قلم 11. پویاگراف 12. جهاد روایت 13. فعالان هنر و رسانه 14. گعده‌ی نویسندگان 14. تدریس خلاق روزنامه‌نگاری (خصوصی) 🔁 مطبوعات، نشریات و خبرگزاری‌های تعاملی: 1. روزنامه سراج 2. خبرگزاری حوزه 3. صدای حوزه 4. خبرگزاری فارس 🔆 نویسندگان حوزوی استان‌ها و ارتباط با سردبیران👇 1. خراسان رضوی 2. چهارمحال و بختیاری 3. آذربایجان غربی 4. همدان 5. کرمان 6.اصفهان 7. زنجان 🌻نخبگان، استادان و دوستان‌تان را به دعوت کنید.👇 https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6 🌱 @qhadeh
آتش دل از جاده‌ی سه‌شنبه‌شب قم... فاضل نظری (معاصر) ویرایش و تنظیم قلمدار 🌱 مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد از جاده‌ی سه‌شنبه‌شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد خورشید، ذره‌بین به تماشای من گرفت آن‌گاه آتش از دل هیزم شروع شد وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت بی‌تابی مزارع گندم شروع شد موج عذاب یا شب گرداب؟ هیچ یک! دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد از فال دست خود چه بگویم که ماجرا از ربنای رکعت دوم شروع شد در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار تا گفتم السلام علیکم... شروع شد (شعر زیارت) 🌱 @ghalamdar
به پاس‌داشت زبان فارسی و نکوداشت فردوسی فریدون ضحاک‌کش ابوالقاسم فردوسی (قرن چهارم و پنجم قمری) ویرایش و تنظیم قلمدار 🌱 چنین داد پاسخ فریدون که تخت نماند به کس جاودانه نه بخت منم پور آن نیک‌بخت «آبتین» که بگرفت ضحاک ز ایران زمین بکشتش به زاری و من کینه‌جوی نهادم سوی تخت ضحاک روی کمر بسته‌ام لاجرم جنگجوی از ایران به کین اندر آورده روی سرش را بدین گرزه‌ی گاوچهر بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر چو بشنید ازو این سخن «ارنواز» گشاده شدش بر دل پاک راز بدو گفت: شاه آفریدون تویی؟ که ویران کنی تنبل و جادویی؟ کجا هوش ضحاک بر دست توست! گشاد جهان بر کمربست توست ز تخم کیان ما دو پوشیده پاک* شده رام با او ز بیم هلاک همی جفت‌مان خواند او جفت مار چگونه توان بودن ای شهریار؟ فریدون چنین پاسخ آورد باز که گر چرخ دادم دهد از فراز ببرم پی اژدها را ز خاک بشویم جهان را ز ناپاک، پاک *شهرناز و ارنواز (دختران پاکیزه و پوشیده‌روی جمشیدجم) که آژی‌دهاک بر آنان دست‌یافته بود. (شاه‌نامه) 🌱 @ghalamdar
تبرها ✍سعید احمدی 🌱 گاهی حرف‌هایی ته دل آدم می‌ماند که می‌ماند. نه می‌شود گفت نه می‌شود نوشت. بغض‌های ته معده‌اند. می‌شوند زخم. می‌شوند خون. حالا چه فرقی می‌کند خون دل باشند یا معده و روده. مهم این است که فقط خودت می‌دانی و می‌بینی چه بر سرت آمده است. این روزها، حال یکی در این حوالی همین است که گفتم. کارش کشیده به مصرف دارو برای التیام زخمی رسیده. غم می‌خورد و خون پس می‌دهد. کم جای جراحت ندارد این دل وامانده؛ این یکی هم رویش. یا می‌کشد تو را یا پوستت را از اینی که هست کلفت‌تر می‌کند. خون دل آتشی است که آدم‌ها را زنده زنده می‌پزد. درد دارد. ناله دارد. فریاد و عربده دارد. همه‌اش بی‌صدا، همه‌اش خاموش. همین دور و بر یکی افتاده میان دیگ جوشان پر از معادله‌های معلومی که مجهول نشانش می‌دهند. آن سوی قصه‌ی زندگی یک انسان غصه‌هایی هست که جمادات را ذوب می‌کند تو که فقط یک معده‌ای. هضم نکن! عیبی ندارد؛ ولی به خودت فشار نیاور. گناه تو نیست. گناه لقمه‌هایی است که برای معده‌ی سالم نساخته‌اند. امروز هم می‌گذرد و فرداهایی می‌آید مثل دیروز و پریروز. دلت را خوش کن به شیرین‌بیان، به میوه‌ی درختان بلوط، به ریشه‌ها و درختانی که التیام دادند و سایه انداختند؛ اما کلنگ‌ها و تبرها افتادند به جانشان؛ ولی کم نیاوردند و کم هم نشدند. تیشه‌ها و تبرها ریشه ندارند؛ ولی بلوط‌ها پیوندی ازلی و ابدی با آفرینش دارند. 🌱 @ghalamdar
داس‌هاسعید احمدی 🌱 ما مرده‌تر از آنیم که زنده‌ها بلکه سرزنده‌های دوزخ صندلی‌های سیاه تحکیم و تحکم سراغی از ما بگیرند. آن‌قدر سدر و کافور بو کشیده‌ایم که خیلی راحت بوی تند و تیز جانوران جیفه‌خوار را از آن دوردست‌ها می‌فهمیم. انا لله برای شما، الیه راجعون برای ما. دنیا فقط یک دسته دارد. داسی برای درو گندمی که آدم، پیش از هبوط خورد. فرقی نمی‌کند که دروگرها کمر خم کنند و زاویه دست‌ها را بچرخانند، عرق بریزند و پشته و بافه بسازند یا پشت کمباین کولردار بنشینند و برای سنتی‌ها قیافه بگیرند. نهایت ارتفاع آنان خیلی که باشد خلبانی هواپیمایی است که خوشه می‌چیند. بقیه هر چه و هر قدر که باشند دیگر از جهان کفن و دفن و الفاتحه مع‌الصلوات‌اند. هنوز هبوط نکرده‌اند. نه اینکه پا روی زمین نگذاشته باشند، نه! گندم‌زارها را هبه کرده‌اند به برادر خواهرهای ناتنی. رفته‌اند ته چاه و ذکر یونسیه می‌خوانند؛ شاید هم زیر یک درخت سایه‌دار؛ شاید زیر ابرهایی که می‌خواهند ببارند. شاید کنار چشمه‌ای که آبش جان می‌دهد برای غسل «میت». کنارتر اما چشمه‌ای است داغ و شور که بوی گوگرد هم می‌دهد انگار! شاید هم باروت! جان می‌دهد برای غسل «جنایت». فرزندان آدم، جهان را تقسیم کرده‌اند: انا لله برای شما، الیه راجعون برای ما. 🌱 @ghalamdar
ادامه دهیم قیصر امین‌پور (معاصر) 🌱 خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم 🌱 دوباره خواب شب شوم را بیاشوبیم به رغم خوف و خطر جاده را ادامه دهیم 🌱 بیا به سنت پیشینیان کمر بندیم که یا ز پای در آییم، یا ادامه دهیم 🌱 شکست کشتی دریادلان اگر در موج از آن کرانه که ماندند، ما ادامه دهیم 🌱 اگر ز مرز زمین و زمان فرا رفتی تو را در آن سوی جغرافیا ادامه دهیم 🌱 اگرچه عکس تو در قاب تنگ دیده شکست تو را به وسعت آیینه‌ها ادامه دهیم 🌱 تو آن قصیده‌ی شیوای ناتمامی، کاش! به شیوه‌ای که بشاید، تو را ادامه دهیم 🌱 @ghalamdar
سقراط اجتماعی متن کامل را در کانال 👈قلمدار👉 بخوانید. 🌱 سقراط اجتماعی ایرانی‌تبار با آموزه‌هایی همچون «کارگزار خدمت‌گزار» و «انسان فرشته‌ی انسان» جهان دک‌وپز را با چالش‌های جدی و شکننده‌ای روبرو کرده است. 👇 عضو شوید و بخوانید 🌱 @ghalamdar
سقراط اجتماعی ✍سعید احمدی 🌱 سقراط یکی از فیلسوفان باستان است. زندگی ساده و فقیرانه‌ای داشت. برهنه‌پا بود. سیرت را بر صورت و معنا را بر ماده ترجیح می‌داد. او در روزگار سوفسطائیان می‌زیست که ابدال جدال بودند و دشمنان حقیقت؛ یعنی دورزنندگان منطق و استدلال. وجود، ظهور و شکوفایی خردگرایی در چنین زمانه‌ای، هم عجیب بود هم غریب. سقراط انسان عجیب و غریب عصر شکاکیت بود. اگر از میان هزاره‌ها بیرون بیاییم و پا بگذاریم در خیابان‌های دنیای سرمایه‌داری، شاید بدون هیچ زحمت و جستجویی غرور بی‌اندازه و تجمل بی‌حد بشر را ببینیم. خوش دارم در این دنیای آزاد و آزادی، اسم روزگارمان را بگذارم عصر دک‌وپز و فیس‌وافاده. روزگاری که صورت بر سیرت و ماده بر معنا ترجیح دارد. زمانه‌ی منم منم‌های بی‌توقف. دوران خوشگل‌ها، مدها، آسمان‌خراش‌ها، جلوه‌ها و زرق و برق‌ها و زیست‌های اینستاگرامی. سر سال و ماه که می‌شود آرایشی و بهداشتی سود سرشار می‌کند و کتاب‌فروش، ضرر بسیار. هر اندازه دارندگی، چند برابرش، برازندگی. زیر و روی پوست این جهان‌کده هر چه بیشتر بگردی چشم و دل‌هایی را می‌بینی که هرگز سیر نمی‌شوند. حتی در دنیای سیاستمداران و رهبران فکری و فرهنگی جهان. سواد را هم برای مهارت و مدرک می‌خواهند. آن‌ را برای پول. پول را برای قدرت. قدرت را برای سلطه. سلطه را هم برای خودخواهی و کامجویی با حالت‌های متنوع ناتمام. ساختار رایج و شناخته‌شده در جهان حکم‌رانی از هر نوع آن تعلق خاطر عمیق و عجیبی دارد به جلال و جبروت و جلوه و تجمل. تولد انقلاب اسلامی ایران در میان تب فرزندآوری دنیای مایه‌تیله‌داری اتفاق افتاد. شوریدن پابرهنگان معناگرا بود بر جادوگران اشرافیت ظاهرگرا. از منظر حدوث، گویا سقراط بار دیگر پا به دنیا گذاشته است. از جهت بقا اما با امام خردگرایان فرق دارد. این‌بار نه در اندام یک شخص یونانی‌زاده؛ بلکه در قامت جامعه‌ی ایرانی‌تبار. سوفسطائیان، استاد افلاطون را یک بار جام شوکران خوراندند و او را کشتند. اتوکشیده‌های ادکلن به‌دست هر روز و هربار جامی تازه از زهر در کام انقلاب پابرهنگان فرزانه می‌ریزند و هر بار البته که او را نمی‌کشند؛ بلکه زنده‌تر می‌شود و شیرانه‌تر می‌خروشد. گویا نسخه «سقراط اجتماعی» با نمونه‌ی فردی آن فرق دارد. نه اینکه اعجازی در کار باشد یا جادو‌جنبل و شعبده؛ سقراط در ساخت و ساحت ایران پادزهری دارد به نام «ورود فضیلت‌های اخلاقی در جهان سیاست‌ورزی». برجسته‌ترین این فضائل، قرابت، مجالست و یکی‌شدن رهبران سیاسی با برهنه‌پاترین افراد جامعه است. کاری که در نقطه‌ی مقابل، با برچسب پوپولیست و عوام‌فریبی با آن مقابله و مبارزه می‌کنند. انقلاب اسلامی برای عصر «انسان گرگ انسان» پدیده‌ای غریب، عجیب و ناهمخوان به حساب می‌آید. سقراط اجتماعی ایرانی‌تبار با آموزه‌هایی همچون «کارگزار خدمت‌گزار» و «انسان فرشته‌ی انسان» جهان دک‌وپز را با چالش‌های جدی و شکننده‌ای روبرو کرده است. 🌱 @ghalamdar
بزم وحدت میرزا محمدعلی صائب تبریزی (قرن یازدهم، سبک هندی) 🌱 یا رب! از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده هر سر موی حواس من به راهی می‌رود این پریشان‌سیر را در بزم وحدت بار ده در دل تنگم ز داغ عشق، شمعی برفروز خانه‌ی تن را چراغی از دل بیدار ده نشئه‌ی پا در رکاب می ندارد اعتبار مستی دنباله‌داری همچو چشم یار ده برنمی‌آید به حفظ جام، دست رعشه‌دار قوت بازوی توفیقی مرا در کار ده مدتی گفتار بی‌کردار کردی مرحمت روزگاری هم به من کردار بی‌گفتار ده چند چون مرکز گره باشد کسی در یک مقام؟ پایی از آهن به این سرگشته، چون پرگار ده شیوه‌ی ارباب همت نیست جود ناتمام رخصت دیدار دادی، طاقت دیدار ده بیش ازین مپسند صائب را به زندان خرد از بیابان ملک و تخت از دامن کهسار ده 🌱 @ghalamdar