eitaa logo
قلمدار (سعید احمدی)
237 دنبال‌کننده
176 عکس
3 ویدیو
3 فایل
سعید احمدی مدیر👇 @saeidaa110
مشاهده در ایتا
دانلود
مکتب صادق غلامعلی آسترکی (معاصر) کلام و علم صادق می‌کشد سوی خدا ما را و عاقل می‌کند با جمله‌ای، مجنون و شیدا را حدیث و علم و دانش احترامی خاص می‌یابند چو جعفر می‌نهد بر شانه‌های کوه علم، پا را به منبر می‌رود نور و حدیث عشق می‌گوید و روشن می‌کند با خطبه‌ای دنیا و عقبا را نشسته در کلاست مالک و صفوان و جابرها که از علم تو مملو می‌کنند آن‌گاه دنیا را تو هر شب روضه می‌خوانی برای خون ثارالله و مویه می‌کنی در ناله‌هایت رنج زهرا را ره اسلام ناب از مکتب و علم شما باز است که کامل کرده‌ای با هدیه‌ی جان، مذهب ما را 🌱 @ghalamdar
حکایت بیداری سعدی شیرازی (قرن هفتم) ویرایش و تنظیم: قلمدار 🌱 فرو رفت جم را یکی نازنین کفن کرد چون کرمش، ابریشمین به دخمه برآمد پس از چند روز که بر وی بگرید به زاری و سوز چو پوسیده دیدش حریرین کفن به فکرت چنین گفت با خویشتن من از کرم برکنده بودم به زور بکندند از او باز کرمان گور در این باغ سروی نیامد بلند که باد اجل بیخش از بن نکند قضا نقش یوسف‌جمالی نکرد که ماهی گورش چو یونس نخورد دو بیتم جگر کرد روزی کباب که می‌گفت گوینده‌ای با رباب: دریغا! که بی ما بسی روزگار بروید گل و بشکفد نوبهار بسی تیر و دی‌ماه و اردیبهشت برآید که ما خاک باشیم و خشت (بوستان، باب نهم، بخش هفتم) 🌱 @ghalamdar
چراغ بیوه‌زن و شهر سوخته شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی (قرن هفتم) ویرایش و تنظیم قلمدار 🌱 شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان که خاطرنگهدار درویش باش نه در بند آسایش خویش باش نیاساید اندر دیار تو کس چو آسایش خویش جویی و بس نیاید به نزدیک دانا پسند شبان خفته و گرگ در گوسفند برو پاس درویش محتاج دار که شاه از رعیت بود تاجدار رعیت چو بیخند و سلطان، درخت درخت، ای پسر! باشد از بیخ سخت مکن تا توانی دل خلق ریش وگر می‌کنی، می‌کنی بیخ خویش مراعات دهقان کن از بهر خویش که مزدور خوشدل کند کار بیش مروت نباشد بدی با کسی کز او نیکویی دیده باشی بسی شنیدم که خسرو به شیرویه گفت در آن دم که چشمش ز دیدن بخفت برآن باش تا هرچه نیت کنی نظر در صلاح رعیت کنی الا! تا نپیچی سر از عدل و رای که مردم ز دستت نپیچند پای چراغی که بیوه‌زنی برفروخت بسی دیده باشی که شهری بسوخت از آن بهره‌ورتر در آفاق نیست که در ملک‌رانی به‌انصاف زیست خدا ترس را بر رعیت گمار که معمار ملک است پرهیزگار بد اندیش توست آن و خونخوار خلق که نفع تو جوید در آزار خلق ریاست به دست کسانی خطاست که از دستشان دست‌ها بر خداست مکافات موذی به مالش مکن که بیخش برآورد باید ز بن مکن صبر بر عامل ظلم‌دوست چه از فربهی بایدش کند پوست سر گرگ باید هم اول برید نه چون گوسفندان مردم درید دو همجنس دیرینه را هم‌قلم نباید فرستاد یک جا به‌هم چه دانی که هم‌دست گردند و یار یکی دزد باشد، یکی پرده‌دار چو نرمی کنی خصم گردد دلیر وگر خشم گیری شوند از تو سیر درشتی و نرمی به‌هم در به است چو رگ‌زن که جراح و مرهم‌نه است جوانمرد و خوش‌خوی و بخشنده باش چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش نیامد کس اندر جهان کو بماند مگر آن کز او نام نیکو بماند نمرد آن که ماند پس از وی به‌جای پل و خانی و خان و مهمان‌سرای هر آن کو نماند از پسش یادگار درخت وجودش نیاورد بار وگر رفت و آثار خیرش نماند نشاید پس مرگش الحمد خواند چو خواهی که نامت بود جاودان مکن نام نیک بزرگان نهان یکی نام نیکو ببرد از جهان یکی رسم بد ماند از او جاودان (بوستان، سرآغاز باب اول) 🌱 @ghalamdar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به معنای واقعی کلمه هیچ چیزی جای کتاب را نمی‌گیرد. فرموده‌ها و رهنمودهای رهبر عالم و فرزانه انقلاب در نمایشگاه بین‌المللی کتاب ۱۴۰۳ سؤال ویژه کانال گعده نویسندگان: اگر چیزی جای کتاب را نمی‌گیرد، جای نویسنده را چه کسی می‌گیرد؟ 🌱 @qhadeh
| در حال به روزرسانی ✍️ پویش نوشتن 👇 جواد محدثی | احمد عابدی | ابوالقاسم علیدوست | سیدمحمدمهدی میرباقری | نجف لکزایی | داود مهدوی‌زادگان | احمدحسین شریفی | حبیب الله بابایی | سیدسجاد ایزدهی | حسین سوزنچی | علی محمدی | میراحمدرضا حاجتی | محمدرضا فلاح شیروانی | محمدرضا باقرزاده | محسن الویری | شریف لک‌زایی | مجتبی رستمی‌کیا | علیرضا پناهیان | سیدمهدی موسوی | مهدی سلطانی | محمدصدرا مازنی | سیدیاسر تقوی | مهدی مسائلی | سلمان رئوفی | علی مهدیان | احمد اولیایی | مرتضی رجائی | حمید احتشام | محمدحسین پیشاهنگ | احمد جهان بزرگی | محمد شیروانی | روح الله سلیمانی | تقی متقی | سیدعبدالله هاشمی | علی مؤیدی | محمدحسن مولا | سعید احمدی | مهدی قنبریان دهکردی | سید محمدحسین راجی | مهران شفیعی | محمد جعفری | محمدباقر خراسانی | فرهاد فتحی | محمدرضا حدادپور جهرمی | یحیی جهانگیری | علیرضا داودی | سیدکاظم روح‌بخش | قدیر اسفندیار | محمدرضا آتشین صدف | هادی حمیدی | مجتبی عادل‌پور | محمدجواد محمودی | امیر خندان | علی بهاری | علی ابراهیم‌پور | علی کردانی | سیدمحمد هاشمی | مجید پاک‌نیت | بهروز دلاور | محمد مختاری | بابک شکورزاده | هادی سمتی | محمدرضا سلیمانی | سیدمیلاد حسینی | محسن عبدالله زاده | محمدجواد سلیمانی | سیدهادی حسینی اصل | دانیال بصیر | سیدمحمدباقر میرصانع | رسول لطفی | مجتبی میرزایی | مصطفی گودرزی | هاشم جنگجو | علی عسگری | محمدمهدی حکیمیان | مرتضی بذرافشان | علی تقوی دهکلانی | محمدعلی نبی‌نژاد | سجاد قربانی | حمیدرضا مظاهری سیف | داود مؤذنیان | مرتضی قره‌باغی | عبدالصالح شمس‌الهی | مصطفی راهی | حسین انجدانی | حمیدرضا غریب‌رضا | میلاد حسن‌زاده | محمدحسین افشار | مصطفی ایزدی | امین دهقانی | سید محمدحسین دعائی | حمیدرضا باقری |امیرحسین محمودی | محمدمهدی ابراهیم‌پور | محمد منتج | سیدعلیرضا موسوی | محمدعلی بابایی | محمدرضا بابایی | سعید کرمی | مجید ابطحی | قاسم روزبهانی | محمدجواد رحمانی | علی اسفندیار | مهدی ایوبی | میثم قاسمی | مجید دهقان |جواد حاجی‌اکبری | متین فراوانی | حسن بابایی | قدرت الله غلمانی | علیرضا ژوبین | محمد دهقانی شورکی | حجت میرزاده | ابراهیم اسماعیلی | علی رئیسی | مهدی زندی | حامد صائب‌نژاد | حامد خواجه | سیدحسین علوی | احسان قربانی | حمید خالدیان | محمدمهدی دستورانی | مهدی الوندی | محمدعلی هراتی | محمد محققی‌نژاد | علی آزاد | محسن بختیاری | جواد رستمی | محمد قطرانی | عبدالمجید خرقانی | میرزا محمدرضا صفائی تخته فولادی | محمدباقر حسن زاده | جواد حاجی اکبری | موسی آقایاری | حسین مرتضی‌نیا | محمدمعصوم احمدی | محمدمهدی مقدسی | مهدی شبان | محمدمهدی حسین زاده | سیدمحمدمهدی شفیعی | علی احمدی مهر | عبدالرضا نظری | حسن بابانژاد | عماد پیوندی | محمدرضا پیوندی | محمدجواد جنگی | سیدحسن علوی | علی فاطمی پور | رضا خیابانی | علیرضا سیاحت | محمدمهدی طباخیان | محمدحسن وکیلی | حمیدرضا ترابی گیلانی | امین اسدپور | رسول چگینی | علی فراهانی | امید محمدی سروش | محمدجواد یعقوبی | مجید بیک زاده | 🔁 صفحات تعاملی👇 1. افکار بانوان حوزوی 2. شاعران حوزوی 3 یادداشت‌خوانی 4. دوستان کتاب 5. بهتر بنویسیم 6. رسانه‌ی نخبگان 7. زبان مادری 8. هم‌نویسان 9. ویراستی‌ها 10. هم‌قلم 11. پویاگراف 12. جهاد روایت 13. فعالان هنر و رسانه 14. گعده‌ی نویسندگان 14. تدریس خلاق روزنامه‌نگاری (خصوصی) 🔁 مطبوعات، نشریات و خبرگزاری‌های تعاملی: 1. روزنامه سراج 2. خبرگزاری حوزه 3. صدای حوزه 4. خبرگزاری فارس 🔆 نویسندگان حوزوی استان‌ها و ارتباط با سردبیران👇 1. خراسان رضوی 2. چهارمحال و بختیاری 3. آذربایجان غربی 4. همدان 5. کرمان 6.اصفهان 7. زنجان 🌻نخبگان، استادان و دوستان‌تان را به دعوت کنید.👇 https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6 🌱 @qhadeh
آتش دل از جاده‌ی سه‌شنبه‌شب قم... فاضل نظری (معاصر) ویرایش و تنظیم قلمدار 🌱 مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد از جاده‌ی سه‌شنبه‌شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد خورشید، ذره‌بین به تماشای من گرفت آن‌گاه آتش از دل هیزم شروع شد وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت بی‌تابی مزارع گندم شروع شد موج عذاب یا شب گرداب؟ هیچ یک! دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد از فال دست خود چه بگویم که ماجرا از ربنای رکعت دوم شروع شد در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار تا گفتم السلام علیکم... شروع شد (شعر زیارت) 🌱 @ghalamdar
به پاس‌داشت زبان فارسی و نکوداشت فردوسی فریدون ضحاک‌کش ابوالقاسم فردوسی (قرن چهارم و پنجم قمری) ویرایش و تنظیم قلمدار 🌱 چنین داد پاسخ فریدون که تخت نماند به کس جاودانه نه بخت منم پور آن نیک‌بخت «آبتین» که بگرفت ضحاک ز ایران زمین بکشتش به زاری و من کینه‌جوی نهادم سوی تخت ضحاک روی کمر بسته‌ام لاجرم جنگجوی از ایران به کین اندر آورده روی سرش را بدین گرزه‌ی گاوچهر بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر چو بشنید ازو این سخن «ارنواز» گشاده شدش بر دل پاک راز بدو گفت: شاه آفریدون تویی؟ که ویران کنی تنبل و جادویی؟ کجا هوش ضحاک بر دست توست! گشاد جهان بر کمربست توست ز تخم کیان ما دو پوشیده پاک* شده رام با او ز بیم هلاک همی جفت‌مان خواند او جفت مار چگونه توان بودن ای شهریار؟ فریدون چنین پاسخ آورد باز که گر چرخ دادم دهد از فراز ببرم پی اژدها را ز خاک بشویم جهان را ز ناپاک، پاک *شهرناز و ارنواز (دختران پاکیزه و پوشیده‌روی جمشیدجم) که آژی‌دهاک بر آنان دست‌یافته بود. (شاه‌نامه) 🌱 @ghalamdar
تبرها ✍سعید احمدی 🌱 گاهی حرف‌هایی ته دل آدم می‌ماند که می‌ماند. نه می‌شود گفت نه می‌شود نوشت. بغض‌های ته معده‌اند. می‌شوند زخم. می‌شوند خون. حالا چه فرقی می‌کند خون دل باشند یا معده و روده. مهم این است که فقط خودت می‌دانی و می‌بینی چه بر سرت آمده است. این روزها، حال یکی در این حوالی همین است که گفتم. کارش کشیده به مصرف دارو برای التیام زخمی رسیده. غم می‌خورد و خون پس می‌دهد. کم جای جراحت ندارد این دل وامانده؛ این یکی هم رویش. یا می‌کشد تو را یا پوستت را از اینی که هست کلفت‌تر می‌کند. خون دل آتشی است که آدم‌ها را زنده زنده می‌پزد. درد دارد. ناله دارد. فریاد و عربده دارد. همه‌اش بی‌صدا، همه‌اش خاموش. همین دور و بر یکی افتاده میان دیگ جوشان پر از معادله‌های معلومی که مجهول نشانش می‌دهند. آن سوی قصه‌ی زندگی یک انسان غصه‌هایی هست که جمادات را ذوب می‌کند تو که فقط یک معده‌ای. هضم نکن! عیبی ندارد؛ ولی به خودت فشار نیاور. گناه تو نیست. گناه لقمه‌هایی است که برای معده‌ی سالم نساخته‌اند. امروز هم می‌گذرد و فرداهایی می‌آید مثل دیروز و پریروز. دلت را خوش کن به شیرین‌بیان، به میوه‌ی درختان بلوط، به ریشه‌ها و درختانی که التیام دادند و سایه انداختند؛ اما کلنگ‌ها و تبرها افتادند به جانشان؛ ولی کم نیاوردند و کم هم نشدند. تیشه‌ها و تبرها ریشه ندارند؛ ولی بلوط‌ها پیوندی ازلی و ابدی با آفرینش دارند. 🌱 @ghalamdar
داس‌هاسعید احمدی 🌱 ما مرده‌تر از آنیم که زنده‌ها بلکه سرزنده‌های دوزخ صندلی‌های سیاه تحکیم و تحکم سراغی از ما بگیرند. آن‌قدر سدر و کافور بو کشیده‌ایم که خیلی راحت بوی تند و تیز جانوران جیفه‌خوار را از آن دوردست‌ها می‌فهمیم. انا لله برای شما، الیه راجعون برای ما. دنیا فقط یک دسته دارد. داسی برای درو گندمی که آدم، پیش از هبوط خورد. فرقی نمی‌کند که دروگرها کمر خم کنند و زاویه دست‌ها را بچرخانند، عرق بریزند و پشته و بافه بسازند یا پشت کمباین کولردار بنشینند و برای سنتی‌ها قیافه بگیرند. نهایت ارتفاع آنان خیلی که باشد خلبانی هواپیمایی است که خوشه می‌چیند. بقیه هر چه و هر قدر که باشند دیگر از جهان کفن و دفن و الفاتحه مع‌الصلوات‌اند. هنوز هبوط نکرده‌اند. نه اینکه پا روی زمین نگذاشته باشند، نه! گندم‌زارها را هبه کرده‌اند به برادر خواهرهای ناتنی. رفته‌اند ته چاه و ذکر یونسیه می‌خوانند؛ شاید هم زیر یک درخت سایه‌دار؛ شاید زیر ابرهایی که می‌خواهند ببارند. شاید کنار چشمه‌ای که آبش جان می‌دهد برای غسل «میت». کنارتر اما چشمه‌ای است داغ و شور که بوی گوگرد هم می‌دهد انگار! شاید هم باروت! جان می‌دهد برای غسل «جنایت». فرزندان آدم، جهان را تقسیم کرده‌اند: انا لله برای شما، الیه راجعون برای ما. 🌱 @ghalamdar
ادامه دهیم قیصر امین‌پور (معاصر) 🌱 خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم 🌱 دوباره خواب شب شوم را بیاشوبیم به رغم خوف و خطر جاده را ادامه دهیم 🌱 بیا به سنت پیشینیان کمر بندیم که یا ز پای در آییم، یا ادامه دهیم 🌱 شکست کشتی دریادلان اگر در موج از آن کرانه که ماندند، ما ادامه دهیم 🌱 اگر ز مرز زمین و زمان فرا رفتی تو را در آن سوی جغرافیا ادامه دهیم 🌱 اگرچه عکس تو در قاب تنگ دیده شکست تو را به وسعت آیینه‌ها ادامه دهیم 🌱 تو آن قصیده‌ی شیوای ناتمامی، کاش! به شیوه‌ای که بشاید، تو را ادامه دهیم 🌱 @ghalamdar
سقراط اجتماعی متن کامل را در کانال 👈قلمدار👉 بخوانید. 🌱 سقراط اجتماعی ایرانی‌تبار با آموزه‌هایی همچون «کارگزار خدمت‌گزار» و «انسان فرشته‌ی انسان» جهان دک‌وپز را با چالش‌های جدی و شکننده‌ای روبرو کرده است. 👇 عضو شوید و بخوانید 🌱 @ghalamdar
سقراط اجتماعی ✍سعید احمدی 🌱 سقراط یکی از فیلسوفان باستان است. زندگی ساده و فقیرانه‌ای داشت. برهنه‌پا بود. سیرت را بر صورت و معنا را بر ماده ترجیح می‌داد. او در روزگار سوفسطائیان می‌زیست که ابدال جدال بودند و دشمنان حقیقت؛ یعنی دورزنندگان منطق و استدلال. وجود، ظهور و شکوفایی خردگرایی در چنین زمانه‌ای، هم عجیب بود هم غریب. سقراط انسان عجیب و غریب عصر شکاکیت بود. اگر از میان هزاره‌ها بیرون بیاییم و پا بگذاریم در خیابان‌های دنیای سرمایه‌داری، شاید بدون هیچ زحمت و جستجویی غرور بی‌اندازه و تجمل بی‌حد بشر را ببینیم. خوش دارم در این دنیای آزاد و آزادی، اسم روزگارمان را بگذارم عصر دک‌وپز و فیس‌وافاده. روزگاری که صورت بر سیرت و ماده بر معنا ترجیح دارد. زمانه‌ی منم منم‌های بی‌توقف. دوران خوشگل‌ها، مدها، آسمان‌خراش‌ها، جلوه‌ها و زرق و برق‌ها و زیست‌های اینستاگرامی. سر سال و ماه که می‌شود آرایشی و بهداشتی سود سرشار می‌کند و کتاب‌فروش، ضرر بسیار. هر اندازه دارندگی، چند برابرش، برازندگی. زیر و روی پوست این جهان‌کده هر چه بیشتر بگردی چشم و دل‌هایی را می‌بینی که هرگز سیر نمی‌شوند. حتی در دنیای سیاستمداران و رهبران فکری و فرهنگی جهان. سواد را هم برای مهارت و مدرک می‌خواهند. آن‌ را برای پول. پول را برای قدرت. قدرت را برای سلطه. سلطه را هم برای خودخواهی و کامجویی با حالت‌های متنوع ناتمام. ساختار رایج و شناخته‌شده در جهان حکم‌رانی از هر نوع آن تعلق خاطر عمیق و عجیبی دارد به جلال و جبروت و جلوه و تجمل. تولد انقلاب اسلامی ایران در میان تب فرزندآوری دنیای مایه‌تیله‌داری اتفاق افتاد. شوریدن پابرهنگان معناگرا بود بر جادوگران اشرافیت ظاهرگرا. از منظر حدوث، گویا سقراط بار دیگر پا به دنیا گذاشته است. از جهت بقا اما با امام خردگرایان فرق دارد. این‌بار نه در اندام یک شخص یونانی‌زاده؛ بلکه در قامت جامعه‌ی ایرانی‌تبار. سوفسطائیان، استاد افلاطون را یک بار جام شوکران خوراندند و او را کشتند. اتوکشیده‌های ادکلن به‌دست هر روز و هربار جامی تازه از زهر در کام انقلاب پابرهنگان فرزانه می‌ریزند و هر بار البته که او را نمی‌کشند؛ بلکه زنده‌تر می‌شود و شیرانه‌تر می‌خروشد. گویا نسخه «سقراط اجتماعی» با نمونه‌ی فردی آن فرق دارد. نه اینکه اعجازی در کار باشد یا جادو‌جنبل و شعبده؛ سقراط در ساخت و ساحت ایران پادزهری دارد به نام «ورود فضیلت‌های اخلاقی در جهان سیاست‌ورزی». برجسته‌ترین این فضائل، قرابت، مجالست و یکی‌شدن رهبران سیاسی با برهنه‌پاترین افراد جامعه است. کاری که در نقطه‌ی مقابل، با برچسب پوپولیست و عوام‌فریبی با آن مقابله و مبارزه می‌کنند. انقلاب اسلامی برای عصر «انسان گرگ انسان» پدیده‌ای غریب، عجیب و ناهمخوان به حساب می‌آید. سقراط اجتماعی ایرانی‌تبار با آموزه‌هایی همچون «کارگزار خدمت‌گزار» و «انسان فرشته‌ی انسان» جهان دک‌وپز را با چالش‌های جدی و شکننده‌ای روبرو کرده است. 🌱 @ghalamdar
بزم وحدت میرزا محمدعلی صائب تبریزی (قرن یازدهم، سبک هندی) 🌱 یا رب! از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده هر سر موی حواس من به راهی می‌رود این پریشان‌سیر را در بزم وحدت بار ده در دل تنگم ز داغ عشق، شمعی برفروز خانه‌ی تن را چراغی از دل بیدار ده نشئه‌ی پا در رکاب می ندارد اعتبار مستی دنباله‌داری همچو چشم یار ده برنمی‌آید به حفظ جام، دست رعشه‌دار قوت بازوی توفیقی مرا در کار ده مدتی گفتار بی‌کردار کردی مرحمت روزگاری هم به من کردار بی‌گفتار ده چند چون مرکز گره باشد کسی در یک مقام؟ پایی از آهن به این سرگشته، چون پرگار ده شیوه‌ی ارباب همت نیست جود ناتمام رخصت دیدار دادی، طاقت دیدار ده بیش ازین مپسند صائب را به زندان خرد از بیابان ملک و تخت از دامن کهسار ده 🌱 @ghalamdar
سلام بر همراهان عزیز و ارزشمند قلمدار! ایام سوگواری محرم را خدمت شما خوبان تسلیت می‌گویم. عده‌ای از دنبال‌کنندگان کانال، پیام داده‌اند و برخی تماس گرفتند که چرا متن و مطلب تازه‌ای نمی‌نویسی؟ از لطف و محبت ایشان بسیار سپاسگزارم. بعد از یادداشت سقراط اجتماعی نه اینکه چیزی ننوشته‌ام؛ منتشر نکردم. افزون که بیشتر این دو سه ماه گذشته از سال تشییع و انتخاب را در مسافرت گذرانده‌ام؛ بی‌آنکه دل یا دمی آسوده داشته باشم. اکنون هم مثل همیشه برای ایام محرم در سفرم. خیلی دوست دارم گاهی بنشینم و از سفرهایم بنویسم. جاهایی که رفته‌ام. چشم‌هایی که دیده‌ام. صداهایی که شنیده‌ام. اقلیم‌ها و طبایع و طبیعتی که هیچ‌کدام مانند هم نبوده‌اند. برداشت‌هایم، تجربه‌هایم، تغییر فکرها و تعیین مسیرهایم و خیلی چیزها که اگر ننویسم لانه و آشیانه‌ای جز دل و ذهن خودم نخواهند داشت. نخواستم یا نشد که از نامبردگان فوق‌الذکر بگویم. امید دارم بخش‌هایی را بنویسم و در همین جا درج کنم. تا خدا چه بخواهد.
تحمیل ✍سعید احمدی 🌱 امروز کنار جاده و نزدیک چشمه‌ای، لای بوته‌ها، کاسه‌پشتی را دیدیم. حس تصاحب می‌گفت: این را بگیر و با خودت ببر. حس مالکیت دوست داشت آن را به بردگی بگیرد. وجدان اما می‌گفت تو این‌جا و در سرزمین و زیستگاه آن چیزی جز یک رهگذر نیستی. قدرت تسخیر تو باید ترمز داشته باشد. تجاوزگر نباش! عکس‌های یادگاری را گرفتم و به جای آزار، آزادی را برایش خواستم. آزادی‌ای که داشت و حق او بود؛ نه اسارتی که نداشت و حق او هم نبود. ما هم در این زندگی داریم راه خودمان را می‌رویم. سرمان به کار و بار خودمان گرم است. یک‌دفعه سر و کله قدرت، اراده و خواسته فرد یا افرادی پیدا می‌شود که روال ما را به تسخیر بلکه تمسخر خودشان در می‌آورند. برای ما چیزی را می‌خواهند و به ما چیزی را می‌دهند که هیچ ربطی به ما ندارد. آش کشک ناخاله‌ای برای‌مان می‌پزند که بخوریم و نخوریم داغی آن را تا حد روده‌ی فراخ‌مان باید بچشیم و بکشیم. 🌱 @ghalamdar
چین ایران ✍سعید احمدی 🌱 بالای سرم، آسمان و زیر پایم، زمین، مثل همیشه معمولی نیست. من این‌جا آمده‌ام چین. جایی که یا ته دنیاست یا مرکز آن. دره‌هایی که زهره را ذوب می‌کنند. قله‌هایی که قلب را منقلب می‌کنند. سخت‌گذر را می‌شود از این جاده فهمید. از چل‌گرد تا برسی به این نقطه چهل کیلو باید وزن کم کنی از بس خط، خاکی، خرچنگ قورباغه‌ای، خم و پیچ، بالا پایین و گیر و گور دارد. یک جوری خود عذاب قبر است راه غار یخی شیخ عالی‌خان تا چین. بام ایران که می‌گویند بی‌راه نگفته‌اند. بامی که به جای آسانسور باید تا هزار طبقه، پله گز کنی. جا به جا چادر است و راه به راه عشایر. گله‌ها و رمه‌ها، گون و بلوط، چشمه و خار، سنگ و گیاه، حیات در هم تنیده‌ی جماد و نبات و حیوان و انسان. رودهای روان شکاف‌های عمیق و بادهای وزان ارتفاعات. جمع اضداد زمستان و تابستان. برف و آفتاب تیرماه. آدمی خودبه‌خود شاعر می‌شود. مثل سهراب. مثل وسعت فضا و عمق نقاشی‌های چینی. همه چیز فرق دارد و من هم فرق دارم. دور و نزدیک کنار هم ایستاده‌اند. من هم میانشان عکس یادگاری می‌گیرم. اینجا بالای چین است. بام ایران و برزخ زمین و آسمان. جایی که در ایران است؛ اما برخی اهالی به آن جای خیلی دور_خیلی نزدیک می‌گویند: سرزمین فراموش‌شدگان. 🌱 @ghalamdar
شط رنج ✍سعید احمدی 🌱 من همان طور که خنگ ابن خنگ نیستم درد ابن دردم؛ رنج ابن رنج؛ سوز ابن سوز. وقتی در مسیر تند و تیز زندگی پشت سرم را نگاه می‌کنم جمعیتی از چهره‌های خوب و بد یا زشت و زیبا را می‌بینم که دست از تعقیبم بر نمی‌دارند. خواب و بیداری هم ندارد. خلوت و جلوت هم ندارد. آن‌قدر فرار رو به جلو دارم تا از دست این جماعت سمج و کنه خلاص شوم ولی نمی‌شود که نمی‌شود. از بد حادثه هر چه جلوتر می‌روم زاد و ولد این خیل زبان نفهم و خودسر بیشتر هم می‌شود. شاید این‌ها سایه‌های من باشند. چه‌بسا این‌ها بسامد و انعکاس آدمیانی باشند که از جلو چشمم رد شده‌اند و چیزی مانند یک سلام‌کردن و خداحافظی آن‌ها را کوک زده به نوار ممتد عمر رفته‌ام. شاید هم شبحی از خاطرات تار یا سرگذشت آشکار خودم. رشته‌های عصب و شیارهای مغزم پایانه‌ی پر رفت و آمد همه‌ی چیزهایی است که نوروز به نوروز نو و کهنه شده‌اند. خصلت‌ها و خواسته‌هایی که نبضم با آن‌ها می‌زند. از چشمک ثانیه‌ها تا گردش سال شمس و قمر. اکنون اول دوازده ماه حرام و ناحرام است. محرم است و امشب عاشورا. درونم کربلاست. من اما شاید شمرم. شاید هم حسینم. قاتل و مقتولم. کفر و ایمانم. دنیا و آخرتم. زمین و آسمانم. تاریکم. روشنم. فرشته‌ام. دیوم. ابوعقل و ابوجهلم. من در محاصره‌ای پایان‌ناپذیرم. خدایا! یزیدگری را دوست ندارم. طمع را، نادانی را، قساوت را، ظلم را، ظالم را و البته مظلوم بالفطره را هم دوست ندارم. خدایا! حسین را دوست دارم. عشق را به تو. رنج را. ستیز خودم با خودم را تا وقتی که حر باشم. خدایا! دوستت دارم و این رنج مقدس نفس‌هایم را. یاریم کن که در کنار این شط رنج، به بازی‌های پیچیده و گیج‌کننده‌ی دنیا نبازم. 🌱 @ghalamdar
خارج از دسترس ✍ سعید احمدی 🌱 از دسترس که خارج می‌شوم پایم به جاهایی می‌رسد که دنیای شلوغ آنتن و امواج با آن‌ها بیگانه است. خانه و خانواده‌هایی هستند که زبان زندگی ما را بلد نیستند. لانه می‌سازند برای تولید نسل. بچه‌ها که بال درآوردند همه با هم پرواز می‌کنند و می‌روند. دیگر کاری با این جای گرم و نرم ندارند. بلبل عاشق پرواز است، عاشق گل، عاشق آواز، عاشق رقصیدن در باد. لانه فقط حلقه تداوم این واژه‌ی خیلی لطیف است. جای به دنیا آوردن و پروراندن عاشق‌ها. ما اما خانه می‌سازیم برای چه؟ شاید برای هر چیزی جز عشق، برای همه چیز جز پرواز. این‌جا بیابان است؛ نه خیابان. من این‌جا فقط یک آشیانه خالی می‌بینم میان شاخه‌های ارژن. پلیس، دادگاه، بیمارستان، تیمارستان، ارتش، اطلاعات و انتخابات وجود ندارد. این لانه یک پیمانه سادگی و عشق است رو به آسمان؛ نه یک کلاه گشاد وارونه‌ی رو‌ به زمین. باید باز هم بگردم شاید دیگر گمشده‌های دنیای بشری را در میان جهان خارج از دسترس بیابم. 🌱 @ghalamdar
می‌پریم ✍ سعید احمدی 🌱 همه ما که داریم می‌نویسیم، می‌خوانیم، می‌بینیم، گریه می‌کنیم، می‌خندیم، شجاعت یا ترس داریم، گرسنه یا سیریم، متحیر یا مطمئنیم، می‌لنگیم یا تندتند و تیز و بز می‌رویم، همه ما کم‌روها، پرروها، ساده‌ها، زرنگ‌ها، سنتی‌ها، فانتزی‌های مد روز، از مدافتاده‌ها، بی‌خداها، خداپرست‌ها، سرهنگ‌ها، حقوق‌دان‌ها، راست‌ها، چپ‌ها، ارزشی‌ها، بی‌ارزش‌ها، لرزشی‌ها، ورزشی‌ها، حصری‌ها، قصری‌ها، عوام، خواص، شوتی‌ها، لوتی‌ها، قاضی‌ها، مجرم‌ها، بازنده‌ها و برنده‌های این دنیا یک‌جور پرنده‌ایم. همین الآن نه، یک‌کم یا دوکم یا بیشتر از این‌ها باید بپریم. بعضی‌هایمان باید از زمین بعضی از آسمان. مثل یک چترباز یا مثل یک باز. وقتی مرغ اجل خیز بردارد و بنشیند روی سینه‌های‌مان، چیزی که صید می‌کند کبوتر یا خفاش روح ماست. می‌پریم و خانه‌های‌مان خالی می‌شود. جای‌مان خالی می‌شود. نام و یادمان می‌ماند به نیکی یا به شر. سیمرغ آسمان‌ها یا بوم ویرانه‌ها. 🌱 @ghalamdar
به یاد پدر روایت تنهایی ۱ ✍سعید احمدی 🌱 صدای زنگ بی‌محل تلفن، حال دلم را شبیه خروس قلدری می‌کند که سرش را کنده‌اند. این را وقتی فهمیدم که برای اولین بار در همه‌ی‌ عمرم ساعت سه شب پانزدهم مرداد نودوهفت لرزش تلفن سکوت شبانه‌ام را شکست. مثل خیلی شب‌های دیگر خواب نبودم. صفحه‌هایی از یک مقاله‌ی پرت‌و‌پلا روی مخم رفته بود. ویراستاری آسان نیست؛ مثل کار راننده‌ی بولدوزر روی شیب‌های تند و مارپیچ. شاید هم مانند قایقرانی میان رودخانه‌های وحشی و زبان‌نفهم. چشمم چرخید روی صفحه‌‌ی آبی‌رنگ گوشی که مات و روشن می‌شد و دل‌دل می‌کرد. خواهرم بود. بزاقی تلخ، راهش را به گلویم باز کرد. روان‌نویس عین بچه‌ی بازیگوشی که آویزان گردن پدرش باشد و ناگهان خوابش بگیرد از بین انگشتانم سر خورد و افتاد روی تشک خط‌خطی کاغذها. گوشی را برداشتم. خیلی یواش جوری که زن و بچه‌ام از خواب نپرند، گفتم: سلام! ولی آن ور گویا مهم نبود کسی خواب باشد یا بیدار، روز باشد یا شب، خوش‌موقع باشد یا بدموقع، صدای بلند و محزون خواهرم رفت توی گوشم: بابا _ بابا حرف نمی‌زنه. با اینکه ولوله افتاده بود در جناح چپ سینه‌ام، جمله‌ی نه آن‌قدر آرامش‌بخش «خب نزنه لابد خوابه» را از من شنید. نفس نمی‌کشه. جون نداره. مرده انگار. این کلمات میان بغض و گریه ممتد او مثل سیلی‌های آبدار می‌خوردند توی گوشم. تا آن موقع هرگز به خیالم نمی‌رسید چیزهایی هستند که از فاصله‌ی سیصد کیلومتری اصفهان تا قم این‌جوری محکم دور سرم را پشت کله‌ی هم بکوبند. حالم شده بود مثل کسی که از یک ضربه‌ی سخت و کشنده، گیج و منگ شده؛ ولی درد را هم تا مغز استخوانش می‌فهمد. از جایم بلند شدم، نشستم، سرم را گذاشتم روی زانوهایم؛ سپس دوباره عین فنر برخاستم. فرفره‌وار رفتم سراغ کمد لباس‌ها. نمی‌دانم در جالباسی را چطور باز کردم که تا سرم را چرخاندم علامت سؤال، تعجب، ویرگول و نقطه ویرگول‌ها را میان چشم‌های چارتاق زن و بچه‌ام دیدم. از خودم پرسیدم چه می‌شد اگر تحیر هم علامت داشت؟ باید جمله‌ای کامل به آنان تحویل می‌دادم؛ اما پاسخ آن نگاه‌ها فقط یک نقطه‌ بود. نقطه‌ی پایان عمر هشتادویک صفحه‌ای پدرم، پدرشوهرش و پدربزرگشان، در همان شب، در همان لحظه‌ی خروس‌خوان. ادامه دارد ... 🌱 @ghalamdar
روایت تنهایی ۱سعید احمدی 🌱 ... روان‌نویس عین بچه‌ی بازیگوشی که آویزان گردن پدرش باشد و ناگهان خوابش بگیرد از بین انگشتانم سر خورد و افتاد روی تشک خط‌خطی کاغذها. گوشی را برداشتم. خیلی یواش جوری که زن و بچه‌ام از خواب نپرند، گفتم: سلام! ولی آن ور گویا مهم نبود کسی خواب باشد یا بیدار، روز باشد یا شب، خوش‌موقع باشد یا بدموقع، صدای بلند و محزون خواهرم رفت توی گوشم:... 🌱 @ghalamdar
به یاد پدر روایت تنهایی ۲ ✍سعید احمدی 🌱 همه‌ی مسافت بین من و جسم بی‌جان پدرم در سکوت و تنهایی گذشت. سکوتی که گاهی طوفان سوزان و کویری فریادها و نعره‌هایی خشک و خشن آن را می‌شکست. می‌زد به هوای گرم تابستان. می‌زد به تپه‌های تیغ‌دار و کوه‌های تیز و شکسته‌ی نزدیک و دور جاده‌ی پهن و تیره‌ای که باید آن را می‌پیمودم. تنهایی‌ای که سر مرا تا جناق سینه فرو می‌برد توی حوض داغ اشک و درمی‌آورد. داستان خروس، به کندن پرهایش رسیده بود. ناخواسته می‌رفتم به سوی صدایی که دیگر نباید می‌شنیدم. به چشم‌هایی که نمی‌درخشیدند. به دستانی که اراده‌ی نوازش، زور کتک و توان زحمت نداشتند. به بازوهایی که دیگر تکیه‌گاه نمی‌شدند. به کوهی که فروریخته بود. به قیامتی که برپا شده بود در همه‌ی وجودم. بیشتر روزگارم در دوری از خانواده گذشته بود؛ ولی هیچ‌وقت جز آن ساعت‌ها وجود و حضور سایه سنگین و سیاه تنهایی را روی سرم ندیده بودم. خودم مردی شده بودم. آن‌طور که او دوست داشت؛ ورزیده و صبور؛ سرد و گرم چشیده؛ وزین و موقر؛ خیلی تودار؛ گاهی هم خیلی بی‌عار که صدا که نه، جیغ اطرافیانم را در می‌آوردم. مردی که کم و گاهی جلو مردمک دیگران اشک می‌ریخت، اکنون بی‌خیال چشم و گوش دیگر روندگان جاده است؛ حتی صدای آن راننده‌ زیرپوش‌رکابی دهان‌گشاد که از کابین نیسان آبی، سر سرعت‌گیر اول دلیجان داد زد: «ها!چته عامو؟ دم صبحی از ضعیفه کتک خوردی؟» نمی‌توانست آواز قوی مرا قطع کند. شاید هم بد نمی‌گفت. نه از ضعیفه که از ضعف خودم چپ و راست می‌خوردم. من افتاده بودم در قلاب و نخ جاده‌ای که نامش تنهایی بود. کش «ای کاش‌های» هر آدمی دراز و کوتاه می‌شود؛ اما اینکه «کاش زودتر می‌فهمیدم نعمت وجود پدر، تنها چیزی است که فقط با مرگش حس می‌شود!» بی‌توقف امتداد دارد. آب رفته‌ای که هرگز به نهر خشک تنهایی باز نمی‌گردد. این ضعف کوبنده چاره‌ای جز تسلیم و رضا برایم نداشت؛ برای همین دلم را، مثل همه تنگناهای دیگر سپردم به صدایی که دوستش داشتم. پناهی که حتی در آن تنهایی استثنایی آرامم می‌کرد: «... فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لَٰكِنْ لَاتُبْصِرُونَ فَلَوْلَا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ تَرْجِعُونَهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ». 🌱 @ghalamdar
Shajarian-MeshkatianKhiyaleToAbuata.mp3
19.75M
خیال تو 🌱 غزل حافظ صدای شجریان 🌱 نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک 🍂 رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک 🍂 اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک 🌱 @ghalamdar
آدم‌نما متن کامل در قلمدارسعید احمدی 🌱 ... نمی‌دانم او مرد است یا زن؛ پادشاه است یا رعیت، باسواد است یا بی‌سواد، ثروتمند است یا فقیر، خوشگل است یا بدقیافه، صاف و صوف است یا چین و چروک، تمیز است یا چرک، ریش می‌گذارد اندازه یک داعشی یا تیغ می‌زند به اندازه یک کوسه مادرزاد. بو می‌دهد مثل ترامپ یا ادکلن می‌زند مانند مکرون، دموکرات است یا جمهوری‌خواه، در یک کشور رسمی زندگی می‌کند یا جعلی، دستور کشتار می‌دهد یا دستش تا ترقوه تر می‌شود به خون این و آن، این‌ها را نمی‌دانم. فقط می‌دانم که او شاید روزی آدم بوده؛ اما هرگز «انسان» نبوده است. 🌱 @ghalamdar
آدم‌نماسعید احمدی 🌱 خودش را مخفی می‌کند پشت عینک دودی. هر جا می‌رود، هرجا می‌نشیند و هرجا می‌خوابد دو تا شیشه‌ی خیلی خیلی سیاه عضوی از بدنش شده‌اند. دل و دست قرص و زبل او به هر کاری می‌رود؛ حتی اعمالی که ارتکاب آن‌ها فقط از دیوانه‌ای مادرزاد برمی‌آید. خیالش راحت است؛ چون می‌داند کسی او را نمی‌بیند. هیچ کس حتی نزدیکان او قادر نیستند از راه نقطه‌ی مرکزی چشم‌هایش برسند به خیال‌هایی که در مغزش می‌چرخد. روی صندلی شیک‌ترین رستوران شهر شق‌و‌رق می‌نشیند. انگشت می‌کند در اعماق چاه صورتش. گیلی‌گیلی درست می‌کند و آن‌ها را مثل توپ بسکتبال می‌اندازد توی غذای عروس و دامادی که برای خودشان میز خاطره چیده‌اند. فقط نمی‌فهمد چرا بد به او نگاه می‌کنند یا اینکه چرا پیش‌خدمت‌ها او را تا سر خیابان هل می‌دهند؟ او یک آدم راست و ریس درست و حسابی است؛ آدم خیلی خیلی واقعی. او نه ابله است و نه بی‌شخصیت. همه غیرعادی‌اند جز خود او. دیگران راه صاف را کج-کج می‌روند جز آدم‌عینکی. وقتی در یکی از روزهای ماه مارس دوهزاروبیست‌وسه از گوینده‌ی اخبار حوادث آمریکا شنید: راننده‌ای گیج و مست در نبراسکا خلاف جهت آزادراه می‌آمد و زنگ زده بود به پلیس که آقا! لطفاً به دادم برسید؛ نمی‌دانم چرا ماشین‌های دیگر می‌خواهند مرا زیر بگیرند یا از جاده خارج کنند؟ از ته دل خندید؛ جوری که نزدیک بود روده‌هایش جر بخورند. وقتی در مستند حیات وحش دید کبک‌ها سرشان را می‌کنند لای برف تا دیده نشوند فک خود را به اندازه‌ی یک مار پیتون یا یک فوک باز کرد به خنده‌ای بدجور مسخره‌کننده. او همیشه به ضرب‌المثل جلو غازی و معلق‌بازی آی می‌خندد که نگو! شک هم ندارد صدای قاه‌قاه او از پشت همان عینک دودی مخصوص خودش جلوتر نمی‌رود. یقین دارد همه ذاتاً ابله و احمق‌اند؛ جز خودش. نمی‌دانم او مرد است یا زن؛ پادشاه است یا رعیت، باسواد است یا بی‌سواد، ثروتمند است یا فقیر، خوشگل است یا بدقیافه، صاف و صوف است یا چین و چروک، تمیز است یا چرک، ریش می‌گذارد اندازه یک داعشی یا تیغ می‌زند به اندازه یک کوسه مادرزاد. بو می‌دهد مثل ترامپ یا ادکلن می‌زند مانند مکرون، دموکرات است یا جمهوری‌خواه، در یک کشور رسمی زندگی می‌کند یا جعلی، دستور کشتار می‌دهد یا دستش تا ترقوه تر می‌شود به خون این و آن، این‌ها را نمی‌دانم. فقط می‌دانم که اگر روزی از دار و دسته آدم‌ها به حساب می‌آمده، هرگز «انسان» نبوده است. 🌱 @ghalamdar