ابوطالب
✍سعید احمدی
درخت بیریشه سایه نمیبخشد و سقف بیستون کسی را پناه نمیدهد. قوم و تبار بدون رئیس لایق نیز خوار و خرد و حقیر و سپس نابود میشود. «قریش» مهرهی مار نداشت که به چشم «عدنانیان» بزرگ و عزیز بیاید؛ بلکه مردان دانا و توانایی داشت که سفرهی ایمان و ذکاوت آنان از ابراهیم خلیلالرحمان تا محمد مصطفی گسترده بود. چنین نبود که حجاز و مکه، آش دهانسوز هیچ قدرت و سلطنتی نباشد. هجوم «بختالنصر» در ادوار ماضی و حملهی «ابرهه» در روزگار نزدیک به ولادت پیامبر خدا فقط دو نمونه است که نشان میدهد سکونتگاه قریش نیز طعمهای لذیذ برای طمع کشورگشایان شمالی و جنوبی بوده است. قدرت تشخیص و ذکاوت مهتران قوم بود که نمیگذاشت «بیتالله» و طوافکنندگان آن، لقمهی چربِ خوف و خطرهای ویرانگر شوند. محمد از همین قوم برخاست و در میان همین ایل و تبار، قد کشید. اگر «عبدالمطلب» و «ابوطالب» در جایگاه رئیس قوم و بزرگ بنیهاشم سنجیده و پخته عمل نمیکردند قریش نام بلند «نضربن کنانه» را در خواب هم نمیدید؛ چه رسد به اجتماع و همگرایی در قالب قومی بزرگ و مقتدر. بالاتر از آن اگر نیا و عموی محمد سایه و پناه دلکش و امنی نبودند، اکنون منارهای برای اذان و مسلمانی برای طواف وجود نداشت؛ چه رسد به جمعیت انبوه باورمندان به اسلام و قرآن در سراسر گیتی. اگر وصی عبدالمطلب نبود ما مسلمان دست کدام پیامبر بودیم که بخواهیم از اسلام یا شرک سخن بگوییم؟ مگر فرزند عبدالله در کودکی دست حمایت پدر و سپس آغوش پرمهر مادر را از دست نداد؟ یک در هزار تخیل کنیم پدربزرگ یا عموی او یتیمنواز نبودند یا در مراقبت و حمایت از آخرین امید موحدان کم میگذاشتند و کوتاه میآمدند. فرض کنیم حامیان بزرگ بازماندهی عبدالله بازمیماندند و در سختترین شرایط، تسلیم طغیان و عصیان مشرکان میشدند، آیا کفر و ایمان یا شرک و اسلامی میماند که حرف داغ، و تیتر زرد برای قلم و بیان عدهای شود که بخواهند با شک و یقین، یکی را غسل ایمان بدهند و دیگری را در گور کفر بخوابانند؟ دربارهی کسانی همچون ابوطالب و خدیجه، سند نقل، حجت نیست باید بر مسند عقل تکیه زد و کلاه وجدان و انصاف را قاضی کرد. ابولهب عمو بود، ابوطالب هم. گیریم ابولهب جای پدر (عبدالمطلب) مینشست یا ابوطالب به جای فرزند برادر، سنگ همان عموی عنود خمود و جامدمغز او را بر سینه میزد، آیا نور اسلام فراتر از غار حرا هم میتابید؟ نشان به آن نشان که ابولهب، وقتی ریاست یافت، پیامبر دیگر امنیت جانی در مکه نداشت. طوایف قریش زیر لوای تأیید و قبای گشاد همان دستان بریده و نفرینشدهی قرآن، «لیلةالمبیت» را به راه انداختند. حتی همان شب هم فرزند ابوطالب، در بستر پیامبر خوابید و همچون پدر، جان گرامی خود را سپر وجود مردی کرد که چشم جهانی نگرانش بود. بزرگی یک قوم به گرز گران نیست. انبوهی از صفات و خصائل عالی باید در تن و جان تو بنشیند تا به قاعده و قامت کوهی ستبر و دژی نفوذناپذیر درآیی و یک امت بتوانند با خاطری آسوده بر تو تکیه کنند و به تو پناه بیاورند. ابوطالب نه در حمایت از محمدبن عبدالله، بلکه در دفاع از «محمد رسولالله» هم نیزهی نرم میان دو دست داشت هم شمشیر سخت. او هر دو حربه را به سوی کسانی گرفت که میخواستند محمد را از هدایت بنیآدم بگیرند. «میمیه» و «لامیه» میسرود، تیغ تیز هم میکشید و شعار «یا معشر قریش! ابغی محمدا» سر میداد. خود را از چشم میانداخت تا چشمهی وحی بجوشد. اگر عبدالمطلب و ابوطالب و خدیجه نبودند برخی به شوق و عشق کدام خلیفه برای کدام پیامبر پوستین وارونه میپوشیدند؟ کسانی به «ایمان ابوطالب» کافرند که گوهر عقل خود را کف دست گمشدگان لب دریا گذاشته باشند. این نکته را کی و کجا باید گفت که جدال بر سر ایمان و کفرِ آن پشت و پناه محکم رسولالله از ولادت تا شعب ابوطالب، سر از «احقاد البدریه و حنینیه» نیز در میآورد؛ زیرا ابوطالب پیش از آنکه پیامبر را ترک بگوید از «صلب شامخ» خود فرزندانی را به یادگار گذاشت که پابهپای پیامبر و شانهبهشانهی او راه میرفتند و سر و جان میباختند. «علیبن ابیطالب» حجت آشکار این جانبازی بیمانند است. او از دعوت عشیره و لیلةالمبیت تا بدر و خندق و احد و خیبر، تا غسل و تدفین، چشم از رسول مهربانی بر نداشت. علمدار سپاه اسلام سنگهای ریز و درشت جلو پای نور هدایت را با «ذوالفقار» برچید و پرچم اسلام را بر ولادتگاه خود (کعبه) برافراشت. او نگذاشت اضلاع مثلث کینه و کفر و شرک، جهانی را از شعاع تابان «وحی» و «توحید» محروم کند؛ اگرچه بازماندگان همان اضلاع، در خط «نفاق»، به ترور شخصیت در اتهامزنی به پدر او (ابوطالب) یا قتل نفس فرزندان او در کربلا رو بیاورند. ابوطالب و فرزندان او «مبارزترین مرد میدان» تاریخ اسلاماند. کسانی به «ایمان ابوطالب» کافرند که گوهر عقل خود را کف دست گمشدگان لب دریا گذاشتهاند.
🌱
@ghalamdar
از«گل» تا پوچ فرهنگ
✍سعید احمدی
سر سفرهی سیندار هزاروچهارصدوسه نگاهم افتاد به زمان تحویل سال. برایم جالب بود که مثل ۶۶۶ سه تا شش داشت. ساعت «شش» و سی و «شش» دقیقه و بیست و «شش» ثانیه شاخ گاو جابهجا شد و توپ تحویل سال قرمبی صدا کرد. این مرا یاد همان سرگرمیهای کودکانهمان انداخت. همان شعرومعرهای کوچهبازاری و بندتنبانی که همه چیز را به هم سوزنسنجاق میکرد که بگوید: ششصدوشصتوشیش سهتا شیش داره؛ بقالی سر کوچه کیشمیش داره؛ بچه که از خواب پا میشه جیش داره؛ حاجی که از مکه مییاد ریش داره. خوش بودیم با همینها و با یک انبار و خروار چیزهای دیگر. بچه بودیم. مالک و صاحب هیچ چیز حتی خودمان هم نبودیم. با کموزیاد جیب بابا و کموکیف پختوپز مادر و یک سرپناه، سر هر سالتحویل، خودتحویلبگیر درجهیک هم بودیم. دلار و سکه و ریال و دینار و بورس امروز، به اندازهی یک بوس تفدار آن روز عمو و عمه و خاله و دایی و غریبه و آشنا روی لپهایمان ارزش نداشت؛ نبودند که بهحساب هم بیایند. ما اما امسال و هر سال دیگر را داریم با آمار و ارقام تحویل میگیریم و پس میدهیم. گاهی عددهایی از جیب کت یا زیر قبای یکی بیرون میزند که کاش فقط سهتا شش داشت. چرتکه و ماشینحساب هم سرگیجه و مالیخولیا میگیرد وقتی سه ضرب در دوهای آنها را بالا و پایین میکشاند. دم غروب سال صفر_دو شاخ گاو جابهجا شد. کجا؟ زیر یک قطعه زمین فرهنگی در ازگل تهران. چگونه؟ با همدستی و همسویی رسانهها. کی؟ موسم معنویت و بهار قرآن. کاری با صادق و صدیق و کاذب و تکذیب این ماجرا ندارم. زگیل چرک و چیلی این داستان فقط برای ازگل نیست؛ تنها برای حوزه هم نیست. منحصر به جناح فلان یا حزب بهمان هم نیست. چشم بینا میخواهد و گوش شنوا. فرهنگ و تفکر فرهنگی در این مملکت به اندازه پشم زیر بغل سیاستمردان، سیاستپیشگان، سیاستزدگان و غیر اینها ارج و قرب ندارد. قربانی همیشگی این نسقکشیهای سیاسی چیزی نبوده و نیست جز فرهنگ و فرهنگمداران و فرهنگدوستان. از بقالی سر کوچه تا حاجی از خدا برگشته شلنگ مثانهی منافع را گرفتهاند روی مقولهای مهم و حیاتی و بسیار آبرومند و محترم به نام فرهنگ. فرقی هم نمیکند فرهنگ ملی باشد یا دینی. هستند حوزههای علمی، دانشگاههای ریز و درشت و مؤسسات ازکبزک کردهای که بر همین زمینهای هزارمیلیاردی قد کشیدهاند و در و دکان آنها خاصیتی به اندازهی یک دکهی دخانیات، کیفیت و کارایی ندارد. بله! یکجا هنر و اثر دارند: ایجاد «گسل اجتماعی»؛ چون هر کدامشان به بند ناف یک آقایی یا کوتولهی همان آقا با دارودستهی مریدان و نامریدانشان آویزان است. بادمجاندورقابچینها و مگسهای روی نجاست هم برای تطهیر یا تنجیس و دیانت یا تکفیر آن قبلهی عالم به جان هم میپرند و یکدیگر را از بناگوش تا پاچه، تکهپاره میکنند. اینجایش هم به امثال ما نه اینکه هیچ ربطی ندارد، میگذاریمش تنگ بقیهی چیزها که زبانبسته بهتر که گویا، به خیر و شر جماعتی که شرشان برای دیگران است و خیرشان برای خودشان. مرادم از دیگران هم اشخاص و افراد نیست؛ بلکه فرهنگ مظلوم مغلوب و بیدفاعی است که به نام آن و به کام بندبازان سیاستپیشه، چه صدمهها و لطمهها و گزندهایی که ندیده است. اینها بیش و پیش از آنکه فرهنگمدار باشند کاسب زمین و بازارند. خیر فرهنگ برای اینان سرریز و شر اینان برای آن سرشار. اینجا و آنجا، نه فقط حوزه که صدها دانشگاه هم هست که بودجههای ملی و میلی صرف زمین و ساختمان آن کردهاند؛ بدون اینکه ضرورت و اثربخشی آن را بر جامعه بهویژه غنای فرهنگی آن سنجیده باشند. شکلگیری هایپرفرهنگها، سیتیفرهنگها و فرهنگمالها محصول دستدرازیهای عوامل قدرت و شوکت به چیزی است که بعدها و دربزنگاهها پاشنهی آشیل تسویهحساب جناحی و حزبی قرار خواهد گرفت. فراموش نکنیم که «فرهنگبانان» واقعی و سنتی «مردم»اند. هنگامی که اهالی سیاست و دارندگان امضاهای زرین جای آنان را بگیرند، فرهنگ در هر دو ساحت سختافزار و نرمافزار آسیب میبیند. وقت آن است به پیوست رهنمود رهبر معظم انقلاب در سال نو، برای «جهش تولید با مشارکت مردم» نظام اسلامی به حال ویژهخواریهای صاحبمنصبان، با نام و عنوان فرهنگ فکری بکند. مشارکت مردمی در امر فرهنگ کم و کمتر از شرکت جدی آنان در اقتصاد و بازار نیست. آن هنگام کی میرسد که ما در سپردن سال قبل به تاریخ و تحویل سال نو به زندگی، دستکم در این ساحت بسیار محترم، فقط با آمار و ارقامی در حد ۶۶۶ روبرو شویم؟ تا هم چون روزگار بچگیمان شعر بخوانیم و خوش باشیم و سر از ناامیدی، افسردگی و فرسودگی درنیاوریم. آیا میشود به آن سهتا شش تحویلسال صفر_سه دل و امید بست؟
🌱
@ghalamdar
برگی از سفرنامهی ناصرخسرو قبادیانی (۴۲۴ تا ۴۳۱ شمسی)
ویرایش و پینگاری: سعید احمدی
روز یکشنبه غره رمضان به رمله [شهری در فلسطین] رسیدیم. و از قیساریه [در هفت فرسنگی عکه] تا رمله هشت فرسنگ بود. و آن شهرستانی بزرگ است. و باروی حصین از سنگ و گچ دارد؛ بلند و قوی و دروازهای آهنین برنهاده. و از شهر تا لب دریا سه فرسنگ است. و آب ایشان از باران باشد. و اندر هر سرای حوضهای بزرگ است که چون پر آب باشد هر که خواهد گیرد. و نیز دور مسجد آنجا را سیصد گام اندر دویست گام مساحت است. بر پیش صفه نوشته بودند که پانزدهم محرم سنه خمسوعشرینواربعمأه اینجا زلزلهای بود قوی و بسیار عمارات خراب کرد؛ اما کس را از مردم خللی نرسید. در این شهر رخام [سنگ مرمر] بسیار است. و بیشتر سراها و خانهای [خانههای] مردم مرخم [مرمرین] است به تکلف [تجمل] و نقش ترکیب کرده. و رخام را به اره[ای] میبرند که دندان ندارد. و ریگ مکی در آن جا میکنند و اره میکشند بر طول عمودها نه بر عرض؛ چنانکه چوب از سنگلاخ الواح میسازند. و انواع و الوان رخامها آنجا دیدم از ملمع [رنگارنگ] و سبز و سرخ و سیاه و سفید و همه لونی. و آنجا نوعی زنجیر است که به از آن هیچ جا نباشد و از آنجا به همه اطراف بلاد میبرند. و این شهر رمله را به ولایت شام و مغرب فلسطین میگویند. سوم رمضان از رمله برفتیم. به دیهی رسیدیم که خاتون میگفتند. و از آنجا به دیهی دیگر رفتیم که آن را قریةالعنب میگفتند. در راه سداب [گیاهی دارویی] فراوان دیدیم که خودروی بر کوه و صحرا رسته بود. در این دیه چشمه آب نیکو خوش دیدیم که از سنگ بیرون میآمد. و آنجا آخرها [طویلهها] ساخته بودند و عمارت کرده. و از آنجا برفتیم روی بر بالا کرده؛ تصور بود که بر کوهی میرویم که چون بر دیگر جانب فرو رویم شهر باشد. چون مقداری بالا رفتیم صحرای عظیم در پیش آمد؛ بعضی سنگلاخ و بعضی خاکناک. بر سر کوه شهر بیتالمقدس نهاده است. و از طرابلس که ساحل است تا بیتالمقدس پنجاهوشش فرسنگ و از بلخ بیتالمقدس هشتصدوهفتادوشش فرسنگ است.
#نثر_پارسی
#سفرنامه_نویسی
#ساده_نویسی
#روان_نویسی
🌱
@ghalamdar
برگی از سفرنامهی ناصرخسرو
بیتالمقدس۱
ویرایش و پینگاری: سعید احمدی
خامس رمضان سنه ثمانوثلاثینواربعمأه در بیتالمقدس شدیم. یک سال شمسی بود که از خانه بیرون آمده بودم و مادام در سفر بوده که به هیچ جای مقامی و آسایشی تمام نیافته بودیم. بیتالمقدس را اهل شام و آن طرفها «قدس» گویند. و از اهل آن ولایات کسی که به حج نتواند رفتن در همان موسم به قدس حاضر شود و به موقف بایستد و قربان عید کند؛ چنانکه عادت است. و سال باشد که زیادت از بیستهزار خلق در اوایل ماه ذیالحجه آنجا حاضر شوند و فرزندان برند و سنت کنند و از دیار روم و دیگر بقاع، همهی ترسایان [مسیحیان] و جهودان [یهودیان] بسیار آنجا روند به زیارت کلیسا و کنشت که آنجاست. و کلیسای بزرگ آنجا صفت کرده شود به جای خود [کلیسای بزرگ را در جای خود توصیف خواهم کرد]. سواد [پیرامون] و رستاق [روستا] بیتالمقدس همه کوهستان همه کشاورزی و درخت زیتون و انجیر و غیره تمامت بیآب است. و نعمتهای فراوان و ارزان باشد. و کدخدایان باشند که هر یک پنجاههزارمن روغن زیتون در چاهها و حوضها پر کنند و از آنجا به اطراف عالم برند. و گویند به زمین شام قحط نبوده است. و از ثقات شنیدم که پیغمبر را علیهالسلام و الصلوة بهخواب دید یکی از بزرگان که گفتی: یا پیغمبر خدا! ما را در معیشت یاری کن. پیغمبر علیهالسلام در جواب گفتی: نان و زیت شام بر من. اکنون صفت [توصیف] شهر بیتالمقدس کنم: شهری است بر سر کوهی نهاده. و آب نیست؛ مگر از باران. و به رستاقها چشمههای آب است؛ اما به شهر نیست؛ چه [زیرا] شهر بر سنگ نهاده است. و شهری است بزرگ که آن وقت که دیدیم بیستهزار مرد در وی بودند. و بازارهای نیکو و بناهای عالی و همهی زمین شهر به تختهسنگهای فرش انداخته. و هرکجا کوه بوده است و بلندی، بریدهاند و همواره کرده؛ چنانکه چون باران بارد همهی زمین پاکیزه شسته. در آن شهر صناع بسیارند. هر گروهی را رستهای جدا باشد. و جامع مشرقی است و باروی مشرقی شهر باروی جامع است. چون از جامع بگذری صحرایی بزرگ است، عظیم، هموار. و آن را «ساهره» گویند. و گویند که دشت قیامت، آن خواهد بود و حشر مردم آنجا خواهند کرد؛ بدین سبب خلق بسیار از اطراف عالم بدانجا آمدهاند و مقام ساخته تا در آن شهر وفات یابند و چون وعدهی حق، سبحانهوتعالی در رسد به میعادگاه حاضر باشند. خدایا! در آن روز، پناه بندگان، تو باش و عفو تو! آمین یا ربالعالمین! برکنارهی آن دشت، مقبرهای است بزرگ و بسیار مواضع بزرگوار که مردم آنجا نماز کنند و دست به حاجات بردارند. و ایزد سبحانهتعالی حاجات ایشان روا گرداند. اللهم! تقبل حاجاتنا و اغفر ذنوبنا [و] سیئاتنا و ارحمنا برحمتک یا ارحمالراحمین!
#نثر_پارسی
#سفرنامه_نویسی
#ساده_نویسی
#روان_نویسی
🌱
@ghalamdar
برگی از سفرنامه ناصرخسرو
بیتالمقدس۲
ویرایش و پینگاری: سعید احمدی
میان جامع و این دشت ساهره وادیای است عظیم ژرف. و در آن وادی که همچون خندق است بناهای بزرگ است بر نسق [شیوه] پیشینیان. و گنبدی سنگین دیدم تراشیده و بر سر خانهای نهاده که از آن عجبتر نباشد تا خود آن را چگونه از جای برداشته باشند؟ و در افواه [زبانها] بود که آن خانهی فرعون است و آن وادی جهنم. پرسیدم که این لقب که بر این موضع نهاده است؟ گفتند: بهروزگار خلافت عمر خطاب، رضیاللهعنه بر آن دشت ساهره، لشکرگاه بزد و چون بدان وادی نگریست، گفت: این وادی جهنم است. و مردم عوام چنین گویند: هر کس که به سر آن وادی شود آواز دوزخیان شنود که صدا از آن جا برمیآید. من آنجا شدم؛ اما چیزی نشنیدم. و چون از شهر به سوی جنوب، نیمفرسنگی بروند و به نشیبی فرو روند چشمهی آب از سنگ بیرون میآید؛ آن را «عین
سلوان» گویند. عمارات بسیار بر سر آن چشمه کردهاند. و آب آن به دیهی میرود. و آنجا عمارات بسیار کردهاند و بستانها ساخته. و گویند: هر که بدان آب سر و تن بشوید رنجها و بیماریهای مزمن ازو زائل شود. و بر آن چشمه وقفها بسیار کردهاند. و بیتالمقدس را بیمارستان نیک است. و وقف بسیار دارد. و خلق بسیار را دارو و شربت دهند. و طبیبان باشند که از وقف مرسوم ستانند. و آن بیمارستان و مسجد آدینه بر کنار وادی جهنم است. و چون از سوی بیرون مسجد آن دیوار که با وادی است، بنگرند صد ارش [از آرنج تا نوک انگشت] باشد به سنگهای عظیم آورده چنانکه گل و گچ در میان نیست. و از اندرون مسجد همه سردیوارها راست است. و از برای [چون] سنگ صخره که آنجا بوده است، مسجد هم آنجا بنا نهادهاند. و این سنگ صخره، آن است که خدای عزوجل موسی، علیهالسلام را فرمود تا آن را قبله سازد. و چون این حکم بیامد و موسی آن را قبله کرد بسی نزیست و هم در آن زودی وفات کرد تا به روزگار سلیمان، علیهالسلام که چون قبله صخره بود مسجد [را] گرد صخره بساختند؛ چنانکه صخره در میان مسجد بود و محراب خلق. و تا عهد پیغمبر ما محمد مصطفی، علیهالصلاة و السلام هم آن [را] قبله میدانستند و نماز را روی بدان جانب کردند تا آنگاه که ایزد، تبارکوتعالی فرمود که قبله، خانهی کعبه باشد و صفت آن به جای خود بیاید. میخواستم تا مساحت این مسجد بکنم. گفتم اول هیئت و وضع آن نیکو بدانم و ببینم؛ بعد از آن مساحت کنم. مدتها در آن مسجد میگشتم و نظاره میکردم؛ پس در جانب شمالی که نزدیک قبه یعقوب، علیهالسلام است بر طاقی نوشته دیدم در سنگ که طول این مسجد هفتصدوچهار ارش است و عرض صدوپنجاهوپنج ارش به گز ملک؛ و گز ملک آن است که به خراسان، آن گز را «شایگان» گویند؛ و آن یکارشونیم باشد؛ چیزکی کمتر. زمین مسجد فرشسنگ است و درزها به ارزیز [قلع] گرفته. و مسجد شرقی شهر و بازار است که چون از بازار به مسجد روند روی به مشرق باشد. درگاهی عظیم نیکو مقدار سیگز ارتفاع در بیستگز عرض، اندام داده برآوردهاند. و دو جناح باز بریده درگاه. و روی جناح و ایوان درگاه منقش کرده همه به میناهای ملون که در گچ نشانده بر نقشی که خواستهاند؛ چنانکه چشم از دیدن آن خیره ماند. و کتابتی همچنین به نقش مینا بر آن درگاه ساختهاند و لقب سلطان مصر بر آنجا نوشته که چون آفتاب بر آنجا افتد شعاع آن، چنان باشد که عقل در آن متحیر شود. و گنبدی بس بزرگ بر سر این درگاه ساخته از سنگ منهدم. و دو در تکلف [زیبا] ساخته روی درها به برنج دمشقی که گویی زر طلاست. زرکوفته و نقشهای بسیار در آن کرده هر یک پانزدهگز بالا و هشتگز پهنا. و این در را «باب علیهالسلام» گویند. چون از این در در روند بر دست راست دو رواق است بزرگ؛ هر یک بیستونه ستون رخام [مرمر] دارد با سرستونها و نعلهای مرخم ملون؛ درزها به ارزیز گرفته. بر سر ستونها طارقها از سنگ زده بی گل و گچ بر سر هم نهاده؛ چنانکه هر طاقی چهار_پنج سنگ بیش نباشد. و این رواقها کشیده است تا نزدیک مقصوره. و چون از در در روند بر دست چپ که آن شمال است رواقی دراز کشیده است شصتوچهار طاق همه بر سر ستونهای رخام. و دری دیگر است هم بر این دیوار که آن را «بابالسقر» گویند. و درازی مسجد از شمال به جنوب است تا چون مقصوره از آن باز بریده است ساحت مربع آمده که قبله در جنوب افتاده است. و از جانب شمال دو در دیگر است در پهلوی یکدیگر؛ هر یک هفتگز عرض در دوازدهگز ارتفاع. و این در را «بابالاسباط» گویند.
#نثر_پارسی
#سفرنامه_نویسی
#ساده_نویسی
#روان_نویسی
🌱
@ghalamdar
امشب است
🕯
با شاعران
سلمان ساوجی (قرن هشتم هجری)
🔽
عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است
لیلةالقدری که میگویند، پندار امشب است
حلقهها، بین بسته، جانها، گرد رخسارش چو زلف
قدسیان را نیز گویی روز بازار، امشب است
عاشقان! با بخت خود شب زنده دارید امشبی
ز آنکه در عمر خود آن شوریده، بیدار امشب است
پای دار، ای شمع و منشین، تا به سر خدمت کنیم
پیش او امشب، که ما را خود سر و کار، امشب است
عود در مجلس دمی خوش میزند بیهمنفس
آری! آری! وقت انفاس شکربار، امشب است
جنس فردا پیش نقد جان من، امشب، به می
میفروشم، کان بضاعت را خریدار، امشب است
زاهدان! یک دم مجالی چون کنم تدبیر چیست؟
چون پس از عمری، مجال صحبت یار، امشب است
گفتهای سلمان، که سر ایثار پایش میکنم
گر سر ایثار داری وقت ایثار، امشب است
#شعر_فارسی
#شب_قدر
🌱
@ghalamdar
روح بزرگ
شعر
علی بن ابیطالب امیرمؤمنان، علیهالسلام
اُشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ
فَإِنَّ اَلْمَوْتَ لاَقِيكَا
وَ لاَ تَجْزَعْ مِنَ اَلْمَوْتِ
إِذَا حَلَّ بِوَادِيكَا
فَإِنَّ اَلدِّرْعَ وَ اَلْبَيْضَةَ
يَوْمَ اَلرَّوْعِ يَكْفِيكَا
كَمَا أَضْحَكَكَ اَلدَّهْرُ
كَذَاكَ اَلدَّهْرُ يُبْكِيكَا
فَقَدْ أَعْرِفُ أَقْوَاماً
وَ إِنْ كَانُوا صَعَالِيكَا
مَسَارِيعَ إِلَى اَلنَّجْدَةِ
لِلْغَيِّ مَتَارِيكَا
ترجمهی آزاد:
ببند کمربند را محکم برای مردن
آنک، مرگ به سویت میآید
گاه فرودآمدن بر آستانهات
بر آن شکیبا باش
زره و کلاهخود
ایمنیبخش هنگامهی جنگ و هراس است
روزگاری که به تو، گل لبخند میبخشد
اشک و ماتم هم میدهد
کسانی را میشناسم که با نداری و ناتوانی
روح بزرگی° و شجاعت داشتند
آنان هرگز خود را به بدی و گمراهی نیالودند
🌱
@ghalamdar
مسجد کوفه و دروازهی اژدها
✍سعید احمدی
سال پیش، این عکس را از در ورود به «مسجد کوفه» گرفتم. با اینکه تفاوتی در نقوش آن به چشم میخورد، توی ذوق نمیزند. هندسهی بنا و کاشیهای آن به شیوهی معماری صفوی بوی قدمت میدهند. خواستم تاریخ بنا را بخوانم که همان نوشتهی قرمز گلدرشت و البته ناهمخوان با عناصر دیداری دیگر، چشمم را گرفت. نوشتهاند: «باب الثعبان» به معنای در اژدها. همین نام در بالای در و بین نقوش سفید بین زمینهی آبی پیداست. از فهم تاریخ بنا و کاشیها گذشتم. به این فکر کردم که مسجدی با این رتبه و فضیلت، چه نسبت و تناسبی با اژدها دارد؟ دوست و بلکه برادری عالم و محقق از حوزهی نجف همراهم بود. توضیحاتی داد که جالب بود. دربارهی این نامگذاری سخنان گوناگونی گفتهاند که همه، یک چیز را روایت میکنند. مهمترین و معروفترین سخن این است که امیرمؤمنان علی بن ابیطالب، علیهالسلام در همین مسجد بر منبر نشسته بود. اژدهایی از همین جا به مسجد خزید. مردم ترسیدند. شجاعترها خواستند آن را بکشند. وصی پیامبر از هر دو دسته خواست آرام بگیرند. اژدها نزد منبر رفت و کمی ایستاد؛ سپس از همین در بازگشت؛ شاید از همین جایی که من ایستادم و تصویر گرفتم. اینکه سخن گفت یا نگفت و اگر گفت چه بود و چه خواست و چه شنید، تفاوتهایی در گفتههای راویان وجود دارد؛ ولی همه میگویند که او از «جنها» بود و با این صورت و هیبت نزد امام جن و انس آمد. جالبتر اینکه همین در، نام دیگری هم داشته که آن نیز اسم حیوانی دیگر است: باب الفیل. میگویند روزگاری که امپراتوری اسلامی اموی میکوشید با هر دستاویزی نامی از «علی» نماند فیلی را کنار این در بستند و همواره با تبلیغ و اجبار مردم را وامیداشتند به جای «باب الثعبان» به آنجا بگویند «باب الفیل». روزها و روزگار گذشت و اینجا همچنان «در اژدها» مانده است. یاد این حرف افتادم: چراغی را که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند ریشش بسوزد. پیش از ورود به مسجد چند بار گفتم: یا علی! و به سوی محراب عبادت و محل شهادت آن یگانه مرد تاریخ شتافتم.
🌱
@GHALAMDAR
یتیم
#با_شاعران
فیضالله طاهری اردلی (شعر معاصر بختیاری)
وا یتیمِ کیـچههـایِ بی کسی
سر بِنه ری زونـیه دلـواپسی
دی نیا مِن کَلگهها یاری رَسون
هُمدُرنگ و تاتهزایِ بی کَـسون
دی نیـا شوگَـردِ پیرِ کیـچهها
گُسنه وا خوسیم با دل پیچهها
مـه به شـوگارِ دلامـون نی دِرا
آرمونامـون ز إی پـس نی وِرا
بویِ نـونِ تازه إیـدا دستِ هـو
کیچه هرشو تی به ره، سرمستِ هو
بعدِزی کی با یتیم غمخوار إبو؟
با نـدارون هُمنشین و یار إبو؟
هَمسو که تیکِس زخین رنگین اوید
آسمـونِ کـوفه رنگِ خیـن اوید
رَهدَنِس پندونه وَنده مِن گیلیم
دردِ بـی درمُـونِنِ با کـی بِگیـم
قمبر إز غم شیوراره صحو و شُم
چَه مِن خُس پیت اِیاره صحو و شُم
سی کُمیل معنا چه داره دی دعا؟
سوز و بُغضِ و نالهی مولا نیا
بُغضِ تِشنی پُر زِحرف و ناله بید
داغــدارِ یـارِ هـژده سـاله بید
صـد سقیـفه دَردِنِ نا میـنِ دل
صد خـوارج درد بید و خینِ دل
تو «قُرونِ ناطقی» دردت به خُم
خین گِریوُم، حرفُم إیطور اگُم:
مو یتیـمی إز یـو بالاتر نَدیـم
که عدالت بی علـی مَهنه یتیـم
#شعر_معاصر
#شعر_اقوام
#شعر_بختیاری
🌱
https://eitaa.com/vargah
@GHALMDAR
#با_شاعران
عید فطر ما
خورشید و ستارگان و بدر ما اوست
بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست
عید رمضان و شب قدر ما اوست
(مولوی جلالالدین بلخی)
#عید_فطر
🌱
@GHALAMDAR
#با_شاعران
گذشت
آمد مه شوال و مه روزه گذشت
و ایام صیام و رنج سی روزه گذشت
صد شکر خدا که روزی روزهی ما
گاهی به غنا و گه به دریوزه گذشت
(فروغی بسطامی)
#عید_فطر
🌱
@GHALAMDAR
#با_شاعران
پهلوان آمد
مولوی جلالالدین رومی
👇
هین که هنگام صابران آمد
وقت سختی و امتحان آمد
این چنین وقت عهدها شکنند
کارد چون سوی استخوان آمد
عهد و سوگند سخت سست شود
مرد را کار چون به جان آمد
هله ای دل تو خویش سست مکن
دل قوی کن که وقت آن آمد
چون زر سرخ اندر آتش خند
تا بگویند زر کان آمد
گرم خوش رو به پیش تیغ اجل
بانگ بر زن که پهلوان آمد
با خدا باش و نصرت از وی خواه
که مددها ز آسمان آمد
ای خدا! آستین فضل فشان
چون که بنده بر آستان آمد
چون صدف، ما دهان گشادستیم
کهابر فضل تو درفشان آمد
ای بسا خار خشک کز دل او
در پناه تو گلستان آمد
من نشان کردهام تو را که ز تو
دلخوشیهای بینشان آمد
وقت رحمست و وقت عاطفت است
که مرا زخم بس گران آمد
ای ابابیل! هین که بر کعبه
لشکر و پیل بیکران آمد
عقل گوید مرا خمش کن بس
که خداوند غیبدان آمد
من خمش کردم ای خدا! لیکن
بی من از خان من فغان آمد
«ما رمیت اذ رمیت» هم ز خداست
تیر ناگه کز این کمان آمد
🌱
@ghalamdar
ویراستاری میکنم
📝
#با_شاعران
🖋
رضا بابایی (زادهی خرداد ۱۳۴۳، وفات: فروردین ۱۳۹۹)
👇
«من زبان پارسی را پاسداری میکنم»
از شراب واژه هر دم میگساری میکنم
میکنم مس را طلا و سنگ را لعل عقیق
بس خر و اَستَر که چون اسبِ سواری میکنم
دشمنم با هر که قانون را «پیاده میکند»
خستهام از این بلیهایی که آری میکنم
دائماً این «بیتفاوت»ها عذابم میدهند
ای بسا شبها که جای «عیش» «زاری» میکنم
از کجا آمد «توسط»؟ من نمیدانم؛ ولی
تا نریزم خون او را بیقراری میکنم
«است» را تا هست، «میباشد» نباشد خوبتر
«پایمردیِ» غلط را «پایداری» میکنم
«درب» را «در» میکنم، «کنکاش» را «کاوشگری»
همچنین «تحکیم» را من «استواری» میکنم
بیپدرمادرتر از ابنزیاد است این «زیاد»
از چنین ننگی زبان را پاک و عاری میکنم
با که گویم من نمیخواهم تو «همیاری» کنی؟
بچهجان! آدم شو و بنویس «یاری میکنم»
گو چنین کردم، مگو «انجام دادم» آنچنان
گر چنین گویی تو را خدمتگزاری میکنم
ای خدا! داد مرا بستان از این «لازم به ذکر»
مُردم از بس مُرده را بیمارداری میکنم
پارسی گو، گرچه تازی نیز گاهی خوشتر است
من بدین رو «تعزیت» را «سوگواری» میکنم
معصیت بالاتر از «در راستا» و «ارتباط»؟
از گناهی این چنین پرهیزکاری میکنم
شد زبان ویران از این «مورد»نویسان مَشنگ
در ره «مورد»زدایی جانسپاری میکنم
گرچه عمران صلاحی متصل میکرد
من بهجِد خودداری از این وصلهکاری میکنم
ای دریغا! عصر رایانه است و فصل واژهها
وصل میجستم ولی ویراستاری میکنم
یا الهی! گر ز ویرایش رها گردانیام
من تو را «تقدیر» نه، بل «حقگزاری» میکنم
بعدِ عمری کار فرهنگی و ویرایش، کنون
از برای پاچهخواری، پاچهخاری میکنم
در حساب جاریام یک نقطه میبینی و بس
گرچه عمری نقطه و ویرگولگذاری میکنم
زندگی مانند جمله، مرگ، همچون نقطه است
دیدن این نقطه را لحظهشماری میکنم🖤
🌱
@GHALAMDAR
#با_شاعران
به هر کجا که اوست ...
علی اسفندیار (معاصر)
👇
قطار میرود
و میبرد مرا
به نقطههای دفترم
به روی خط عاشقی
ولی چه دیر یافتمش
در آن کویر و کوه
چه دور میرود
به جانب جنوب
قطار میرود
و میبرد مرا
به دوردستهای دور از هوس
که شاخهها بیامان آدماند
قطار میرود
و میبرد مرا
به نقطهی شمالی جنون
قطار میرود
از ایستگاه
و مانده عطر تن به روی صندلی
و پا به پای این قطار
انتظار میرود
به هر جهت
به هر کجا که او نشسته است
🌱
@ghalamdar
بهشت بقیع
نگارخانهی اشراق در خیابان صفائیه قم است. نخستین نمایشگاه امسال آن تصاویر برجایمانده از روزگار پیش از تخریب قبور ائمه در قبرستان بقیع شهر مدینه است.
این کار با زحمت و پشتکار مؤسسهای مردمی به نام «بهشت بقیع» به نمایش درآمده است. میخواستم طبق روال، در دفتر نمایشگاه نظرم را بنویسم؛ ولی چون این نمایشگاه در نوع خود بیسابقه به نظر میرسید، سری به دوست و برادر عزیزمان آقای جلالوندی (مدیر گالری اشراق) زدم و شمارهای از مسئولان مؤسسه گرفتم و تلفنی از این ابداع و خلاقیت و زحمت بسیار ارزشمند تشکر کردم.
این نمایشگاه پژوهشمحور الگوی خوبی است برای مجموعههای مردمی و هر کسی که خودش انگیزهای برای کاری دارد که سازمانها و ادارات از آن غافل بودهاند یا به آن اعتقاد نداشتهاند.
باور دارم که دین و فرهنگ، کوشش و مراقبت مردمی و خودجوش میخواهد؛ چه صاحبان حکم و امضا بخواهند و چه نخواهند.
🌱
@ghalamdar
این تصویر از تازهترین عکسهای یافت شده دربارهی حرم ائمهی بقیع (سه ماه پیش از تخریب) است.
جمود و جنون قرائت وهابی و سلفی از اسلام به ویرانی اماکن مقدس اسلامی انجامید که مهمترین آنها قبر پیشوایان معصوم مدفون در بقیع است.
🌱
@ghalamdar
نمایشگاه تصاویر بر جای مانده از حرم ائمهی بقیع در صدویکمین سال پس از تخریب. «نگارخانهی اشراق قم»
#بهشت_بقیع
#نگارخانه_اشراق
#قم
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
ویراستاری میکنم
عمران صلاحی (معاصر)
👇
«من زبان فارسی را پاسداری میکنم»
چون که دارم روز و شب ویراستاری میکنم
میکنم «اقدام لازم» را علیه «برعلیه»
هر کجا گنجشک میبینم قناری میکنم
حرفها و جملهها را میکنم زیروزبَر
با قلم آبِ روان را آبِ جاری میکنم
گر «هلیکوپتر» ببینم مینویسم «چرخبال»
«پارک»ها را «بوستان»های بهاری میکنم
میگذارم روی کاغذ «کَرد» را جای «نمود»
هرکجا «ماشین» بیاید من «سواری» میکنم
«می» اگر چسبیده باشد، میکنم آن را جدا
«ها» اگر دیدم جدا شد، وصلهکاری میکنم
گر کنم با جملهی ویرایشی اِبراز عشق
دلبر بیچاره را از خود فراری میکنم
گر ببینم یک غلط، کوبم دودستی بر سرش
کلهی الفاظ را از موی، عاری میکنم
شیر را وا میکنم، در دست میگیرم شلنگ
گلشن باغ ادب را آبیاری میکنم
🌱
@ghalamdar
معلم
سعدی شیرازی
معلم کُتّابی دیدم در دیار مغرب؛ ترشروی تلخگفتار بدخوی مردمآزار گداطبع ناپرهیزگار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی.
جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار؛ نه زهرهی خنده و نه یارای گفتار. گه عارض سیمین یکی را طپنچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی.
القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند: پارسای سلیم، نیکمرد حلیم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی.
کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند به اعتماد حلم او ترک علم دادند. اغلب اوقات به بازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی.
استاد معلم چو بود بىآزار
خرسک بازند کودکان در بازار
بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم. معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بودند و به جای خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که ابلیس را معلم ملائکه، دیگر چرا کردند؟
پیرمردی ظریف جهاندیده گفت:
پادشاهی پسر به مکتب داد
لوح سیمینش بر کنار نهاد
بر سر لوح او نبشته به زر
جور استاد به ز مهر پدر
(حکایت چهارم باب هفتم گلستان)
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
مکتب صادق
غلامعلی آسترکی (معاصر)
کلام و علم صادق میکشد سوی خدا ما را
و عاقل میکند با جملهای، مجنون و شیدا را
حدیث و علم و دانش احترامی خاص مییابند
چو جعفر مینهد بر شانههای کوه علم، پا را
به منبر میرود نور و حدیث عشق میگوید
و روشن میکند با خطبهای دنیا و عقبا را
نشسته در کلاست مالک و صفوان و جابرها
که از علم تو مملو میکنند آنگاه دنیا را
تو هر شب روضه میخوانی برای خون ثارالله
و مویه میکنی در نالههایت رنج زهرا را
ره اسلام ناب از مکتب و علم شما باز است
که کامل کردهای با هدیهی جان، مذهب ما را
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
حکایت بیداری
سعدی شیرازی (قرن هفتم)
ویرایش و تنظیم: قلمدار
🌱
فرو رفت جم را یکی نازنین
کفن کرد چون کرمش، ابریشمین
به دخمه برآمد پس از چند روز
که بر وی بگرید به زاری و سوز
چو پوسیده دیدش حریرین کفن
به فکرت چنین گفت با خویشتن
من از کرم برکنده بودم به زور
بکندند از او باز کرمان گور
در این باغ سروی نیامد بلند
که باد اجل بیخش از بن نکند
قضا نقش یوسفجمالی نکرد
که ماهی گورش چو یونس نخورد
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گویندهای با رباب:
دریغا! که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
(بوستان، باب نهم، بخش هفتم)
#اردیبهشت
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
چراغ بیوهزن و شهر سوخته
شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی (قرن هفتم)
ویرایش و تنظیم قلمدار
🌱
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطرنگهدار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جویی و بس
نیاید به نزدیک دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار
رعیت چو بیخند و سلطان، درخت
درخت، ای پسر! باشد از بیخ سخت
مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر میکنی، میکنی بیخ خویش
مراعات دهقان کن از بهر خویش
که مزدور خوشدل کند کار بیش
مروت نباشد بدی با کسی
کز او نیکویی دیده باشی بسی
شنیدم که خسرو به شیرویه گفت
در آن دم که چشمش ز دیدن بخفت
برآن باش تا هرچه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی
الا! تا نپیچی سر از عدل و رای
که مردم ز دستت نپیچند پای
چراغی که بیوهزنی برفروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
از آن بهرهورتر در آفاق نیست
که در ملکرانی بهانصاف زیست
خدا ترس را بر رعیت گمار
که معمار ملک است پرهیزگار
بد اندیش توست آن و خونخوار خلق
که نفع تو جوید در آزار خلق
ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان دستها بر خداست
مکافات موذی به مالش مکن
که بیخش برآورد باید ز بن
مکن صبر بر عامل ظلمدوست
چه از فربهی بایدش کند پوست
سر گرگ باید هم اول برید
نه چون گوسفندان مردم درید
دو همجنس دیرینه را همقلم
نباید فرستاد یک جا بههم
چه دانی که همدست گردند و یار
یکی دزد باشد، یکی پردهدار
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر
وگر خشم گیری شوند از تو سیر
درشتی و نرمی بههم در به است
چو رگزن که جراح و مرهمنه است
جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش
نیامد کس اندر جهان کو بماند
مگر آن کز او نام نیکو بماند
نمرد آن که ماند پس از وی بهجای
پل و خانی و خان و مهمانسرای
هر آن کو نماند از پسش یادگار
درخت وجودش نیاورد بار
وگر رفت و آثار خیرش نماند
نشاید پس مرگش الحمد خواند
چو خواهی که نامت بود جاودان
مکن نام نیک بزرگان نهان
یکی نام نیکو ببرد از جهان
یکی رسم بد ماند از او جاودان
(بوستان، سرآغاز باب اول)
🌱
@ghalamdar
هدایت شده از گعده و رواق نویسندگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرهنگ_مکتوب
به معنای واقعی کلمه هیچ چیزی جای کتاب را نمیگیرد.
فرمودهها و رهنمودهای رهبر عالم و فرزانه انقلاب در نمایشگاه بینالمللی کتاب ۱۴۰۳
سؤال ویژه کانال گعده نویسندگان: اگر چیزی جای کتاب را نمیگیرد، جای نویسنده را چه کسی میگیرد؟
🌱
@qhadeh
هدایت شده از گعده و رواق نویسندگان
#پست_ثابت | در حال به روزرسانی
✍️ پویش نوشتن
#بانک_صفحات_نویسندگان_حوزوی👇
جواد محدثی |
احمد عابدی | ابوالقاسم علیدوست |
سیدمحمدمهدی میرباقری |
نجف لکزایی | داود مهدویزادگان |
احمدحسین شریفی | حبیب الله بابایی |
سیدسجاد ایزدهی | حسین سوزنچی |
علی محمدی |
میراحمدرضا حاجتی | محمدرضا فلاح شیروانی |
محمدرضا باقرزاده | محسن الویری |
شریف لکزایی | مجتبی رستمیکیا |
علیرضا پناهیان |
سیدمهدی موسوی | مهدی سلطانی |
محمدصدرا مازنی | سیدیاسر تقوی |
مهدی مسائلی | سلمان رئوفی |
علی مهدیان | احمد اولیایی |
مرتضی رجائی | حمید احتشام |
محمدحسین پیشاهنگ |
احمد جهان بزرگی |
محمد شیروانی |
روح الله سلیمانی |
تقی متقی | سیدعبدالله هاشمی |
علی مؤیدی | محمدحسن مولا |
سعید احمدی | مهدی قنبریان دهکردی |
سید محمدحسین راجی | مهران شفیعی |
محمد جعفری | محمدباقر خراسانی |
فرهاد فتحی | محمدرضا حدادپور جهرمی |
یحیی جهانگیری | علیرضا داودی |
سیدکاظم روحبخش | قدیر اسفندیار |
محمدرضا آتشین صدف |
هادی حمیدی | مجتبی عادلپور |
محمدجواد محمودی | امیر خندان |
علی بهاری | علی ابراهیمپور |
علی کردانی | سیدمحمد هاشمی |
مجید پاکنیت | بهروز دلاور |
محمد مختاری | بابک شکورزاده |
هادی سمتی | محمدرضا سلیمانی |
سیدمیلاد حسینی | محسن عبدالله زاده |
محمدجواد سلیمانی |
سیدهادی حسینی اصل |
دانیال بصیر | سیدمحمدباقر میرصانع |
رسول لطفی | مجتبی میرزایی |
مصطفی گودرزی | هاشم جنگجو |
علی عسگری | محمدمهدی حکیمیان |
مرتضی بذرافشان | علی تقوی دهکلانی |
محمدعلی نبینژاد | سجاد قربانی |
حمیدرضا مظاهری سیف | داود مؤذنیان |
مرتضی قرهباغی | عبدالصالح شمسالهی |
مصطفی راهی | حسین انجدانی |
حمیدرضا غریبرضا | میلاد حسنزاده |
محمدحسین افشار | مصطفی ایزدی |
امین دهقانی | سید محمدحسین دعائی |
حمیدرضا باقری |امیرحسین محمودی |
محمدمهدی ابراهیمپور | محمد منتج |
سیدعلیرضا موسوی | محمدعلی بابایی |
محمدرضا بابایی | سعید کرمی |
مجید ابطحی | قاسم روزبهانی |
محمدجواد رحمانی | علی اسفندیار |
مهدی ایوبی | میثم قاسمی |
مجید دهقان |جواد حاجیاکبری |
متین فراوانی | حسن بابایی |
قدرت الله غلمانی | علیرضا ژوبین |
محمد دهقانی شورکی | حجت میرزاده |
ابراهیم اسماعیلی | علی رئیسی |
مهدی زندی | حامد صائبنژاد |
حامد خواجه | سیدحسین علوی |
احسان قربانی | حمید خالدیان |
محمدمهدی دستورانی |
مهدی الوندی | محمدعلی هراتی |
محمد محققینژاد | علی آزاد |
محسن بختیاری | جواد رستمی |
محمد قطرانی | عبدالمجید خرقانی |
میرزا محمدرضا صفائی تخته فولادی |
محمدباقر حسن زاده |
جواد حاجی اکبری |
موسی آقایاری |
حسین مرتضینیا |
محمدمعصوم احمدی |
محمدمهدی مقدسی |
مهدی شبان |
محمدمهدی حسین زاده |
سیدمحمدمهدی شفیعی |
علی احمدی مهر |
عبدالرضا نظری |
حسن بابانژاد |
عماد پیوندی |
محمدرضا پیوندی |
محمدجواد جنگی |
سیدحسن علوی |
علی فاطمی پور |
رضا خیابانی |
علیرضا سیاحت |
محمدمهدی طباخیان |
محمدحسن وکیلی |
حمیدرضا ترابی گیلانی |
امین اسدپور |
رسول چگینی |
علی فراهانی |
امید محمدی سروش |
محمدجواد یعقوبی |
مجید بیک زاده |
🔁 صفحات تعاملی👇
1. افکار بانوان حوزوی
2. شاعران حوزوی
3 یادداشتخوانی
4. دوستان کتاب
5. بهتر بنویسیم
6. رسانهی نخبگان
7. زبان مادری
8. همنویسان
9. ویراستیها
10. همقلم
11. پویاگراف
12. جهاد روایت
13. فعالان هنر و رسانه
14. گعدهی نویسندگان
14. تدریس خلاق روزنامهنگاری (خصوصی)
🔁 مطبوعات، نشریات و خبرگزاریهای تعاملی:
1. روزنامه سراج
2. خبرگزاری حوزه
3. صدای حوزه
4. خبرگزاری فارس
🔆 نویسندگان حوزوی استانها و ارتباط با سردبیران👇
1. خراسان رضوی
2. چهارمحال و بختیاری
3. آذربایجان غربی
4. همدان
5. کرمان
6.اصفهان
7. زنجان
#پویش_نوشتن #تبلیغ_مکتوب #جهاد_روایت
🌻نخبگان، استادان و دوستانتان را به #نویسندگان_حوزوی دعوت کنید.👇
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
🌱
@qhadeh